پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

عکس ها طبیعی نیستند

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۳ ق.ظ

 "عکس ها افسرده اند." این وقتِ شب از کجا یادم به این جمله افتاده نمی دانم. آن چه مرا  به پیش می برد این روزها، سراشیبی است. سراشیبیِ ممتدِ تصاویر و اتفاقات. یکی پشتِ دیگری. اتفاق ها مرا در بر میگیرند و از سر می گذرانند. یکی پشتِ دیگری. کلمه ها نه. کلمه ها همه حقیقت اند. همه ی حقایق همیشه شنیدنی بوده اند. اما آنچه هست، تصاویرند و اتفاق. هر کدام در فایلی جاسازی شده  تا سر انگشتان من حسب الاتفاق کلیکی بزند و تتمه ی ماجرا. آن چه بر جا خواهد ماند دیگر مالِ ما نیست. از این سیلِ روزمرگی. سَیَلانِ خاطر. نتیجتا مشتی فکرِ جگر سوز برای شب. یک عالمه تصویرِ تیز هم تویِ لب تاب. عکس ها افسرده اند و یادم نمی آید کدام عالِمی چنین اندیشیده که خواب از سرم به در برده بدین بهانه. بهانه این است که حالا فقط ماجرا دارم. عکس ها طبیعی نیستند. درمانده ام می کنند.

 سراشیبیِ ممتدِ تصاویر و اتفاقات. چنین خواسته ام. هرگز همه جای دنیا نخواهم بود. همه ی آدم ها را نخواهم دید. همچنان که سانتاگ نوشته بود اما " ایتس آن مای لیست." زندگی از اتفاق به اتفاقی پیش می رود. در سیری نا مشخص. به سمت هدفی نا معلوم. " فقط می خواهم همه چیز معما باشد." آن چنان که هست! عکس ها اما درنگ اند. خلجانِ جان اند. رازهایی اند نه سر به مهر. درباره ی یادهایی که نداریم. و جرقه ها... عکس ها طبیعی نیستند. واقعیت سرشان نمی شود. بهتر است چیزی درباره شان نگوییم. وَ مثلِ تردیدهای همه ی نویسندگان بزرگ، مخفی نگهشان داریم. آن ها خصوصی ترین اشیاءِ مایند. در جهانی که مگر شیء نیست. آن ها خصوصی ترین اشیاءِ مایند نه در تماشایشان. نه حتا در زخمی که برجای نهاده یا می گذارند. بلکه در التهابی که ایجاد می کنند. التهابی برای جستجوی خودمان، تاریخِ نگاهِ خودمان. برای ردی که برجا گذاشته/نگذاشته ایم. ردی محو. همچنان که عکس ها شهادت می دهند.

  کاش همه چیز تنها به پیش می رفت. سراشیبی. اتفاقات و تصاویر. یکی پشتِ دیگری. 

نظرات  (۲)

عکسا چون خاظرات رو به یاد آدم میارن ، به نظر غمگینن.
پاسخ:
غم رضایت بخشه. کاش فقط غمگین بودن. 
یک کتاب به من بدهکاری.یادم نمیره . نقلِ دویدن بود گمونم. الان دیگه ممانعتی ندارم برا خوندن. 
پاسخ:
عه... تو
من بیش از این به تو بدهکارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی