پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است

  در نا به سامانیِ پیش آمده نابخردی ها دخیل اند. از جمله از جانبِ اصلاح طلبان. آگاهیِ کاذبی که حباب های چرکینِ آن زبان و واقعیت را در هم ریخت و حالا یکی یکی می ترکند. حالا با چه رویی، با کدام ترفند می شود اعتمادِ فروریخته در بسترِ خشم، نفرت و فقرِ فزاینده را جمع و جور کرده دوباره به دست آورد؟ بشارت دهندگان، بشارت را به قربانگاه آورده اند. جای مژدگانی حالا چرک و خون و دشنام نصیبشان.

 

 یکی از آن تحریف ها در مسیرِ چالش و بحث و تفکر، مساله ی حضور یا عدمِ حضور پای صندوق های رای بود. هنوز هم کسانی، به هر بهانه ای، بر سر دیگرانی می کوبند سرِ رای دادن یا ندادنشان. مساله اما این نبود. چیزِ دیگرِ مهم تری بود. تزریقِ امیدهایی واهی در راستای منافعِ گروه کوچکی که از جنسِ غالبِ جماعت، حتی غالبِ هوادارنِ سینه چاکشان نبودند. بحثِ رای دادن یا ندادن حاشیه روی بود. طفره رفتن است. مرض در شکلِ استدلال پنهان است و کاربردِ در هم ریخته ی زبان. ای کاش اصلاح طلبی ممکن بود. ای کاش اعتماد چنین در هم کوفته نمی شد. ای کاش آلترناتیوِ مصلحانه ای از بدنه در کار بود. اما خودمان را باید به خریت زده باشیم تا چنین مسلخی را نبینیم. حالا عده ای که خود به کناری خزیده بودند از لزومِ چه و چه صحبت می کنند. مساله این است که آری. حتما خیلی حرف ها، خیلی کارها، خیلی فکرها لزومشان احساس می شد، می شود، اما شما خود با آن سیدِ خندانِ مضحکتان تیشه به ریشه ی ملزومات زدید. وضعیت ورای تحلیل است. خیابان ها دیگر تحلیلی را بر نمی تابند. خاصه از جانب منطقِ پوسیده ی اصلاح طلبانی که هر بار سکوتشان سرِ بزنگاه، مسببِ سقوطشان گردیده است. نتیجه ی آن همه کجی در فکر و آن همه بی تفاوتیِ انزجار بر انگیز، این همه خیابان، این همه فقر، این ایرانِ در آستانه ی فروپاشی. 


دشت ها اینجا، مردابی و پوک/ جاده ها، کوتاه/ در رگ اسب و دل من پوسید/ هوس تاخت و تازی دلخواه
م. آتشی 



  به خودِ در خطرم فکر می کنم. به شبِ درازِ مردد. به پیوندهایی که باید برقرار کنم. به الکن بودنم از هر جهت. امیدی نیست. چندی است بقایی بی امید دارم. این اما مانعِ سخت و ثابتی نبوده است سرِ راهِ فکرها و عمل هایم. مانع حالا جای دیگری است. خستگی، کلافگی و بی انگیزگی چیره گشته اند. سیطره شان نفسِ مغزِ آدم را می گیرد.



  همین حین سارینا آمده نشسته بود کنارم. پرسیدم به چی فکر می کنی؟ جواب داد نمی دونم. چیزی نگفتم. خودش ادامه داد که چرا اینجوری میشه بعضی وقتا؟ تو هم میشی؟ گفتم آره. تموم دنیا هم میشن؟ تو دلم باز گفتم آره. ساکت از اتاق رفت بیرون. سیطره ی این سنگینی آمده تا تو سرِ سارینا. حداقل من چنین احساسی دارم. نفوذش اجتناب ناپذیر گردیده است. در سیمای دوستانم می بینم. در سیمای غریبه ها می بینم. در ادای کلمات و در اطوار. در همه هویداست. در همه حاکی است. گوشه ی دفترچه ی یادداشتِ روزانه چند روز پیش نوشته بودم:  ذهنی مه آلود. در فضایی معلق. فرو رفته در ابهام. خود، ابهام. خیره می شوم اما چیزی نمی بینم. ساکت مانده اما فکری نمی کنم. همه این ها وقتی بی انگیزگی چیرگی کند آدم تباه می شود. خالی می شود. انبوه می مانَد. این در خود ماندگی خودخوری می آورد. حالتی است که باید جگر سوزاند تا فکرِ بکری برآید.



  آن گاه که زندگی سخت تر است/ حیات قطعی تر است؟ عبارتی، پرسشی، از زبانِ پازولینی. زندگی سخت شده است. فعالیت سخت شده است. پیش بردنِ مسیری در درون سخت شده است. فرو رفتن در اعماق سخت شده است. اکنون مرداب، آینده گرداب. گذشته مغشوش، آینده مخدوش. چاره اما در دشواری است. در هر آنچه امیدی دیگر بدان نیست. در رفتنِ مسیری بیراهه، دررفتن از این کنجِ خراب آلودِ پر از ارتباطات و غم های لزج. حیاتِ در ناامیدی، هر چه دشوارتر، قطعیتش افزون. باید که همچون روسپیان از پرسه گردیِ بی امید بازگشت. بر کرانه های شبانه ی حواسی گنگ متمرکز شد. و در پرتوِ پر شکوهِ حیات عمق گرفت. باید زنده ماند. اکنون بی رمق...

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۶
شایان تدین

ماجرای دی ماه آزمون سختی بود که از سر گذشت. برای طبقات مختلفِ اجتماعی و گروه های مختلفِ سیاسی. آزمونی که رسوایی ها به بار آورد و یک بار دیگر، شکست ها و سقوط ها را بهمان گوشزد کرد. واکنشِ اصلاح طلب ها، به طور خاص محمد خاتمی، فاتحه ی اصلاح طلبانِ حکومتی را خواند و تحقیرهای طبقاتِ متوسط رو به بالا نیز توخالی بودن بسیاری ادعاها و وقاحت بسیاری دیگر را در برابر تماشاگری مان قرار داد.


 آنچه کمتر در آن روزها به چشم آمد میلی به فهمیدن بود. به درک وضعیت. و دقتِ نظر در تاریخ اخیر و آینده ای که به ابهامی ترس خورده و جنون آمیز مبدل گردیده است. نشنیدن و ندیدن از انبوه شنیدنی ها و دیدنی ها از عادات روزمره ی ماست و واکنش های کجِ ناشی از فهم های ناقصِ پر از تناقض و تنفر و حرص از آفاتِ روزگاراند انگار.


 کتابِ حاضر، جنبشِ خستگان، به قلمِ امین بزرگیان، فتحِ گفتگویی است که عجالتا ما را به خود فرا می خواند. و نگاهِ نافذ نویسنده اش، بی هیچ رو در بایستی، از رو در رویی با واقعیت و صراحات آن نشات گرفته است و تلاشی است برای فهمِ موقعیتی که جامعه ی امروز ما به عنوان بخشی از منطقه ی خاورمیانه و دهکده ی جهانی در آن فرو غلطیده و در پیچ و تابی دردناک است. زبانِ نویسنده نیز پیراسته، دقیق و خوشخوان است. در جهتِ کاستن سوء تفاهمات و سوء شناخت هاست و اگر چه تاکید می گذارد و می کاود، بر تعارضات نمی افزاید.

 کتاب از چهار فصل تشکیل شده است. هر فصل نیز آراسته به نقشی است که فرایندِ فراخوانی ماهیتِ فصل را گوشزد می کند. فصل اول، آزاد سازی، که به ریشه های اعتراضات دی ماه می پردازد و مروری است بر سیاست های نئولیبرالیستیِ مسلط. هر تحلیلی از گفتمان های مسلط در جمهوری اسلامی منهای درک سیاست های نئولیبرالیستیِ و بسته ی اقتصادیِ واحدِ حاکم که از دولت رفسنجانی به بعد فراجناحی بوده است تحلیلی ناقص، ابلهانه یا مغرضانه است. اصلاح طلبان، چنان که دیده ایم، فکر و زبانشان از درکِ مسائل موجود قاصر است و در سطح کلان البته منافعشان را در خطر می بینند. ناگفته نمانَد درکِ درستِ این سیاست ها، که با هر رنگ و رو و ترفندی، به چیزی نینجامیده است مگر فقیرسازیِ جمعی، در پرتو جهانیِ آن است که شباهت ها و تفاوت ها را آشکار می کند. و این همان کاری است که نویسنده در فصل های ابتداییِ کتاب انجام می دهد. در فصل اول نویسنده دو مورد را نیز می کاود. یکی طرح کاروزی و دیگری، با کاربستِ استعاره هایی تنانه و عینی، شب های کارگران کارواش.

 

 فصل دوم؛ بردگی. در واقع تعیین جایگاه و موضع دولت کنونی است و شعارهای اصلی و ادعاهای آن. دولتی که خود را اعتدال گرا و میانه رو می داند. بزرگیان با هوشمندی میانه روی را می شکافد و مبانی آن را تعیین و گاه تفسیر می کند. در بخش دیگری نیز به مساله ی آقازادگان می پردازد و از نیچه برای طرح نظریه اش وام می گیرد. فصل سوم که همنام کتاب است جنبش خستگان نام دارد و خود سه قسمت دارد. فقیرسازی، تماشاگران، زوال آینده. ایده های اصلی نویسنده در شرح و شناخت و قضاوت وضعیت در این فصل گنجانده شده است. از مهم ترین مسائل مطرح به گمان من، مساله ی تماشاگران و موضع و جایگاه آن ها در برابر اعتراضات دی ماه است. در واقع همان گروهی که به اعتراضات و معترضان با تحقیر و انکار نگریستند یا ننگریستند و با آن همدلی نداشتند. بزرگیان از آن ها به عنوان مخالفانِ تماشاچی یاد می کند. حال مساله ی مهم. برای شناخت وضعیت موجود. جنبشی که اکنون در شهرهای کوچکتر به راه افتاده است، نه فقط عکس العمل به هیات حاکمه که به شیوه ی زیست خود همین تماشاچیان مخالف حکومت هم هست، عکس العملی به شکاف طبقاتی و آن سبک زندگی یی که طبقه متوسط دست کم در سازه اش نقشی ویژه و موثر داشته است. هر تحلیل و موضعی منهای این درک ناقص و ناکار آمد است. باید بدانیم جنبش خستگان، توامان از دل اعتراض به فساد حکومت و همچنین سبک زندگی طبقه ی متوسط سر بر آورده، و مخاطبانش حتی مخالفان طبقه ی متوسط حکومت است.

 

 رفیق عزیز و دانشمندم، مهران چهرازی، در همان روزهای پر تنش، در مطلبی به شجاعت و روشنگرانه، از لزوم تحلیل نرفتنِ انرژی موجود گفت و همچنین دوری از منطق های تحلیل گرا تا حفظ و ارتقای انرژی. طبقه ی مسلطِ متوسط اما مسیری دیگر در پیش گرفت. مسیری که پیش تر آغاز کرده بود. مبارزات خیالی، فصل پایانی کتاب است و نقدی است وارد به شکلِ مبارزات طبقه ی متوسط، حتی وقتی که ادعاهای بادکرده ی چپ گرایانه را یدک می کشد. بزرگیان خلاصه ای از گفتمان چپ را در دهه های اخیر، از شصت و هفتاد به بعد، شرح می دهد تا به دچاریِ امروزمان برسد. خلقِ شکل تازه ای از تفکر انتقادی. مبارزه ی تخیلی مجازی. به سبب فقدان واقعی جنبش های سوسیالیستی و مردمی و انتزاعی شدن مبارزه، زبان به هدف جبران این کمبود دست به کار شد. در فضایی که مخاطب و مشتری هر دو از یک طبقه بودند. طبقه ی متوسطِ رو به بالا. بازیگرانی که به سبب جدایی عینی از مناسبات بیچارگی و فقر، به جمعیت بی شکلی از هورا کشان و نفی کنندگان هر آن چیزی بدل شده اند که برچسپ چپ و راست به خود گرفته است. و این زنگِ خطری است که هر روز بلندتر به گوش می رسد. نویسنده با ذکر مثالی سعی در فهماندنِ موثرتر مطلبش دارد. دیدیم چگونه رخدادهای دی ماه سال ۹۶ درون رویداد دختران خیابان انقلاب هضم و فراموش شد، و رسانه ها و روشنفکران به جای پیوند زدن مساله ی زنان به تهی دستان، توجه ها را از مساله ی بی صدایان منحرف کرده و به خواست حجاب اختیاری یا آزادی پوشش، تصعید دادند. و این یعنی کاهشگری. و کشتنِ پتانسیل های پنهان و آشکار. و نه تنها تحلیل انرژی بلکه انکارِ مساله. در این وانفسای موضع گیری های پرشمار، پرشتاب و بی تامل و بی ارزشِ فضاهای مختلفِ اجتماعی خواندنِ این کتابِ 170 صفحه ای و بحث و گفتگو پیرامونِ مسائل آن ضرورت خاصی دارد. نه صرفا برای افزودن به کلکسیونِ فضاهای مبارزاتیِ تخیلی مان، که برای سنجش درکمان از وضعیتی که در آن غوطه وریم و چشمِ دیدنش را نداشته ایم و فراتر از آن، عمل کردنی که ناشی از درکی حتی الامکان درست و دقیق باشد. 

 فصل پایانی در واقع نوعی هشدارِ آگاهی بخش نیز می باشد. به خطری که امروزه گفتمان چپ را تهدید می کند. خطری که بیش از هر عاملی ناشی از واکنشی شدن و تجملاتی شدنِ آن است. مسائلی که نویسنده پیش تر نیز درباره ی آن نوشته است. غسل تعمید دادن و خالی کردن هر گفتمان و تفکر انقلابی از اصلی ترین مکانیسم هایی است که سیاست های نئولیبرالیستی در سر تا سر جهان برای دفاع از ماهیتِ خود از آن استفاده می کند. روانکاوی از نمونه های برجسته ی این مساله است. که امروزه به نفعِ وضعیتِ موجود و در جهتِ تایید و تحکیمِ آن، تنها با خالی شدن از خاستگاهِ انقلابی و ماهیتِ ساختار شکنانه اش، در مقام کالایی تجملاتی، رخصتِ بروز می یابد. 

 

 در پیوست، بخشِ نهایی، نویسنده ما را با مقاله ای از والتر بنیامین مواجه می کند. آموزش پرولتری. ای کاش مقدمه ای هر چند مختصر بر آن می نوشت یا در طول کتاب دقیقا علت ترجمه ی چنین مقاله ای بر خواننده معلوم می گردید.

 تقدیمِ کتاب نیز به یونس عساکره است. مردی که در روز یک شنبه 29 اسفند 1393، در اعتراض به مصادره ی دکه ی میوه فروشی اش، در مقابلِ ساختمانِ شهرداری خرمشهر خود را به آتش کشید. قاضیان ماجرای او و ماجراهای دیگری را که شرح می دهد، حاوی معانی روشنی از وضعیت امروزمان می داند. اشاراتِ کتاب فراتر از طرح کلیات اند و با بررسی مواردی سعی در فهم دقیق تر و جامعه شناسانه ترِ ساز و کارهای مسلط و کنش و واکنش های اقشارِ فراموش شده دارد. سوال هایی را مطرح می کند. مواردی را شرح می دهد و نظریات و قضاوت هایش را بسط داده حتی به ارائه ی پیش نهاداتی در این تنگنای پر آشوب می پردازد.

 نویسنده در طولِ کتاب، از متفکران برجسته ای چون نیچه، هانا آرنت، کلاین و دیگرانی که در کتابنامه آن ها را بر شمرده برای درک جامعه شناسانه اش از وضعیت موجود یاری می گیرد و برای فهم بیشتر، به اختصار، وام های نظری اش را توضیح می دهد تا به بسطِ آن بپردازد.


 نهایتا این که درک پیچیدگی های وضعیت موجود از ضروریات است. تا در خلا حرف ها و موضع گیری ها را به سمت یکدیگر پرتاب نکنیم و واقعیات را به نفع نیاتمان کنار نرنیم. زبان، در چنین وضعیتِ پر از گسست و مخدوشی، به کامِ قدرت، مفاهیم و واقعیات را قرقره می کند. پرده برداشتن از مبانی و درک مسائل واقعی یکدیگر و پیوند زدن آنها از مسیرهای دشواری است که باید در آن، قدم های شمرده مان را سِفت گردانیم. خواندنِ چنین کتابی علاوه بر آنکه مایه ی خرسندی است ترسی را دوباره بر می انگیزد و البته میلی به جنبیدن. مسائل آن با امور روزمره عجین اند و بنابر این به نوعی لمسِ ذهنیاتِ تک تکِ ماست. لمسِ خستگی ها، ترس ها و نفرت های روزمره ی همگانی. جنبش خستگان، جنش انرژی های فروخورده و انکار شده است. جنبشی از سر ناامیدی که گاه از هر امیدی قوی تر عمل می کند.

 برای دانلودِ رایگان و چگونگی پرداختِ هزینه ی اختیاری و حائزِ اهمیتِ آن آدرسِ زیر را جستجو کنید:

https://aminbozorgian.wordpress.com/2018/05/28/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86/

۱ نظر ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۲۵
شایان تدین

 هنگامی که زمین سیاه چالی مرطوب می شود

که در آن امید چون خفاشی با بال های ظریفش

بر دیوارها ضربه می زند 

و بر تیرک های پوسیده سر می کوبد

شارل بودلر 
به فارسیِ مراد فرهادپور
 کافکا امید را محکوم نمی کند. این را هدایت می گوید و به درستی می گوید. گریگوری سامسای مسخ شده بر درماندگی همه سویه ی خویش چنگ می زند. او در تکاپوست و جبرا امیدوار است و خواننده نیز بر همین جبر امیدی دارد. کافکا امید را شکنجه می دهد. هدایت می گوید و حق می گوید. حقی که حق مطلب زندگی مرا در این حال و هوا ادا کرده است. زندگی سربی-جوهریِ بنده با همه بیگانگی ها و شور و شعف ها موازی با وضعیت بغرنج سیاسی و اجتماعی این مملکت و بلکه کل عالم است؛ در پیچ و تاب مسخرگیِ چند لایه و با چشم اندازی سراشیبی و خفقان آور. تحت این غلظت غیر امیدی از سر اجبار و ایمانی از سر انکار راه و بیراهه ای مگر هست؟؟ سایه می خزد و سکونت بی امان تند و تندتر  پیش می  رود. تراکمی رقیق میخکوبم نموده و این میخ در گوشت و استخوان منِ خرابه تیز و عمیق تر می شود. امید اما محکوم نیست. تراژدی و وحشت از سرنوشت است. سرنوشتی که رمق از امید می سِتاند و آن را به مسخرگی فرو می کاهد. امید اما محکوم نیست هر چند سرنوشت _که مگر این همه چشم و دست در کار و بی کار نیست_ با نگاه ممتدِ پیرمردی به خنده ای ریز و مرموز، با قبا و ریش خدایی شکنجه ام می دهد. 
 چنان که می شنوی 
هق هقِ امیدی را 
که در سکوت می گرید 
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۴:۲۶
شایان تدین

 " آن که از وقایع سر می خورد بزدل است، اما آن که به وضعِ بشری امید می بندد احمق است."

کامو، یادداشت ها: جلد دوم، دفتر چهارم، ترجمه ی خشایار دیهیمی

حالِ دنیا هیچ وقت خوب نبوده است. این روزها بدتر از روزهای قبل نیست. آن چه از پای در می آورد یکی امیدواری ست: آرمانی که در عدمِ پویایی نوید بخش است. آن دیگری، رسانه است. یکی احمق بار می آورد آن دیگری، مقهور.

 روزگارِ ما بدترین روزگار ممکن نیست. تاریخ شهادت می دهد. که توالیِ فاجعه است و نبضش به خون می تپد. خونِ تازه یِ آدمی. هر بار تازه تر. جنگ ها، مصیبت ها، جنایات و بی عدالتی ها همیشه بوده اند. همین منطقه ی خودمان. جنگ هایِ قومی و مذهبی که مالِ این سال ها نیست. هر بار به بهانه ای، به کوچکترین بهانه ای سرِ دیگری بریده شده است. نوبت به نوبت. خروار خروار. مظلوم، ظالمی بوده که زورش نمی رسیده است. تاریخ گواهی می دهد. ورق به ورقش. من اما ترجیح می دهم به آدم ها فکر کنم. و دلمشغولی های روزمره شان. به روابط. و بی سرانجامی شان. من اما ترجیح می دهم طرفِ احساساتِ فردی باشم. آنچه سلبِ اراده می کند این روزها "رسانه" است. دغدغه ی نوشتنِ این یادداشت هم اصلا همین است. نه خودِ رسانه به طورِ جامع البته که خودباختگیِ مخاطبانش. که تاریخ زداییِ عجیب و سریعی به راه افتاده است. رسانه تصویرِ فاجعه را ترجیح می دهد. نه از سرِ خباثت بلکه از سرِ بدبیاری. بدبیاری اما ناچاری می آورد. سلبِ اراده می کند. سلبِ زندگی. اوضاعِ جهان خراب است. اخبار از جانِ آدمی می کاهند. از مرده ها می گویند و از زنده های پای تلویزیون کم می کنند. هر روز چیزی را در سینه، در تنِ آن ها می فِسُرند که نمی سوزد. بر همین منوال بوده است اما. دنیا همیشه خراب بوده است. تاریخ شهادت می دهد. که توالیِ فاجعه است. و همیشه بوده اند آدم ها. مابینِ فجایع. نه مستتر که بی های و هوی. زندگی می کرده اند. روزها و شب هاشان را. عاشق می شده اند. دل می بُریده اند. اذیت آزار می کرده اند. مهربانی تحویل می داده اند. کتاب می خوانده اند. همخوابه می شده اند. سرِ جزییات کَل می انداخته اند. تاریخ اما کلیات است. چرخِ تاریخ اما همیشه از لاشه ی تن ها رد می شده است. همیشه بوده اند کسانی که حیثیتِ آدمی را به تمسخر می گرفته اند. همیشه بوده اند کسانی بیشتر یا کمتر که سعی در رعایتِ آدمی داشته اند. دنیا جای بدی ست. وقاحت، علمدار است. خبرها نفَسِ آدمی را بند می آورند. غول ها بی نشان اند، ستاره ها کم یاب. همه چیز رونوشت شده است. اسبابِ دروغ و تملق مهیاست. خلاصه که دنیا دارِ مکافات است. مابینِ این همه مصیبت، ورایِ آوارِ معصومِ این همه خانه از حیثیتِ جان ها باید دفاع کرد. در هر فرصتی. در شعر و شعار. در زندگیِ روزمره. با پرداختن به جزئیات. اگر جهان بیمار است ما باید بپذیریم که قدم های بعدی پیش بیایند. اگر ناشاد است باید بر طبلِ شادمانی بکوبیم. اگر حالِ جهان خراب است، همیشه بر این منوال سپری شده است. ما باید حالِ خوبمان را از سر تعریف کنیم. "ما نباید دیگران را محکوم به مرگ کنیم چون خودمان محکوم به مرگ هستیم." رسانه اسباب است. در چون و چرایِ آن بکوشیم. نه از خودمان سلب کنیم. که حالِ دنیا هیچ وقت خوب نبوده است. که دریچه ها همیشه به سمتِ مصیبت باز می شده اند. و سیاستمداران غالبا دلقک بوده اند. با لبخندهایی زننده تر. "دندان پزشکی در خدمتِ دیپلماسی". نمی شود از دامان این یکی به دامانِ آن یکی پناه برد. چرا که هر دو جانی اند. و این قضایا سنجیدنی نیست. و رفعِ جنایت در دفعِ جانی است.

 جهان در هاله ای از مرگ فرو رفته است. آن چه به کار می آید حالا زندگی ست. با همه ی روزمرگی ها، همه ی شب مرگی ها، همه ی پوچی هایش.

۴ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۵
شایان تدین