پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رابرت میچم» ثبت شده است

 شبِ شکارچی 

محصول 1955

کارگزدان: چارلز لاتن

بازیگران: رابرت میچم، لیلین گیش، شلی وینتزر  و ...


"ترس تنها یک رویاست 

  پس رویا ببین کوچولو!

  رویا!"

 به قصه های کودکانه میمانَد. از تقابل و تداخلِ خیر و شر، عشق و تنفر گرفته تا زیباییِ هولناک و فراموش ناشدنیِ بصری اش. ترجیع بندِ قصه گفتنِ آدم های قصه هم، از همین است انگار. ترانه های مذهبی و محلی، موتیف دیگری ست که از "شبِ شکارچی" فیلمی درآورده که پشتواره ای از قصه های مادربزرگها دارد. همانگونه که آغاز میشود. شب است و در میان ستارگان، بانویِ اول فیلم های صامتِ سینمایِ آمریکا، دخترکِ افسانه ایِ "تولد یک ملت"، از پیام آوران دروغگو سخن میگوید و در هیاتِ مادربزرگی میدرخشد.

 شبِ شکارچیِ "چارلز لاتن" تریلری ست که آرامشی به وسعتِ وحشت دارد. هر اندازه هولناک، شاعرانه است و هراندازه فرو رفته در تاریکی، میدرخشد. وَ شاید همین چندگانگی ها و نوآوریهای روایی و بصری، دلیل مقبول واقع نشدن فیلم در دوره ی خودش است. چه درمیان منتقدان و چه مردم.

 هری پاول(رابرت میچم) مظهرِ این دوگانگی هاست. مردی با چشمانی خمار وَ صدایی که مست میکند. روان پریشی که به نظر آزار زنان در او نهادینه شده است. او مرد شیطان استُ مردِ خدا. شیادی ست واعظ و گرگی ست، میش وار. یک دستش عشق است و دستِ دیگر، نفرت. هنگام موعظه و سرودخوانی همانقدر اعتماد به نفس دارد که هنگامِ به کامِ مرگ فرستادنِ دیگران. وَ شاید بتوان گفت او یکی از آنهایی ست که توانایی مذهب را در ناتوان کردن دیگری دریافته و از آن بهره میبرد. هری پاول، در آمده از زندان، رهسپار خانه ی زن و فرزندِ هم بندش میشود. هم بندی که 10 هزار دلاری را که برای خانواده اش دزدیده، به شرط رازداری، سپرده به پسرش. هری(میچم) که اتمسفرِ جادویی اش، زن ها را چون مومی در دستانش میکند، بیوهِ هم بندش را میفریبد و شگفت آنکه ویلا(شلی ویتزر) در کمالِ خونسردی، آگاهی و فرمانپذیری به سوی فاجعه ی خود میرود. عاقبتِ خوش اما در قصه های کودکان نصیبِ شرارت نمیشود. مادربزرگ(لیلیان گیش) گفته بود، پیامبران کذاب را از نتیجه ی اعمالشان باید شناخت.

 در برابرِ هری(میچم) مادر بزرگی هست مهربان، باصلابت وَ البته غمگین. او فرشته ای ست که بال و پر میدهدُ درختی ست که تکیه بر آن، خودِ امان است. به یاد آورید سکانس درخشان همصدایی او با هری پاول را.(همصدایی دو قطبِ داستان را). هم اوست که قهرمانِ حقیقی زندگی را خودِ بچه های قصه مان میداند. "روحِ من متواضع میشه وقتی میبینم اون کوچولوها چطوری اون همه سختی رو تحمل میکنند. خدا بچه هارو نجات بده. باد میوزه و بارون هم سرده وَ اونها هنوز ایستادگی میکنند." جان و پرل از آب ها و آسمان گذشته اند و وحشتی سهمگین را پشت سر نهاده اند. مبارزه ی معصومانه ی آن دو، شنونده ی قصه و بیننده ی فیلم را شگفت زده و متواضع میکند. "بچه ی کوچک با آن قلب شجاع! فرشته ی نگهبان تو را در امان نگاه میدارد."

 طمامینه یِ مادربزرگ، وفاداری و شجاعتِ جان، شرارتِ هری پاول، حماقتِ ویلا، شمایلِ عروسک پرل، تقابل معصومیت و اسکناس، غربت آنکل بردی، نگاه های جانوران، نماهای اکسپرسیونیستی و صرفا هیاهویِ مردم، تنها کلماتی ناتوان اند در برابر قصه ای که دیده ایم. دربرابرِ پیکرِ غریقِ ویلا و جریانی که بیننده را از میان شاخه ها و پریشانیِ موها تسخیر میکند که " تکیه کن. تکیه کن. در امن و امان. از همه ی خطرها." دربرابرِ سایه ها و نورهایی که توامان با موسیقی و سرودها، در هم فرو رفته اند. در برابرِ زیباییِ غم انگیزِ قایقی که به راه افتاده و زیبایی هولناک مردی که ناگهان پیدایش شده بودُ باعث و بانیِ گریزِ جان و پرل بود.

 "دنیل دی لویس" در ستایشِ بازیهایِ چارلز لاتن گفته بود "شما لحظه ای نمیتوانید چشمهایتان را از او بردارید." این گفته ی او همچنین، وصفِ خوبی ست برای اولین و آخرین فیلمی که لاتن خود کارگردانی کرده است. پر واضح است "شب شکارچی" فیلمی ست که شما لحظه ای نمیتوانید چشمهایتان را از آن بردارید.

۴ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۷
شایان تدین