پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرزانه قوجلو» ثبت شده است

  سوزان سانتاگ در جدال با مرگ ترجمه ای است از کتاب swiming in a sea of death به قلمِ دیوید ریف نویسنده ی ادبیات غیر داستانی و تحلیل گر سیاسی. در این فرصت او به شرح و تحلیلِ واپسین روزهای زندگیِ سانتاگ، رویارویی او با مرگ طی همه ی عمر و رفتارِ خودش در قبالِ مادرش، سانتاگ، می پردازد. او در نوشتن کتاب به حافظه اش اتکا نموده و این را صادقانه خودش معترف است که در روزهای واقعه آگاهانه یادداشتی برنمی داشته تا هیچ فاصله ی نوشتاری او را از واقعیتی که رخ می داد مصون ندارد.

 این کتاب را باید می خواندم نه به خاطر نوع نوشتنِ ریف و یا هنرِ تحلیل و نویسندگیِ او که _به نظرم بهره ی اندکی از موشکافی مادرش را دارد_ اما همچنان کتابی خواندنی است چرا که به هر حال دریچه ای است هر چند کوچک به زندگانی پر پیچ و خمِ یکی از خلاق ترین ذهن هایی که در قرنِ اخیر بر این کره ی خاکی زیسته و مصمم و مشتاق و موشکاف نیز زیسته.

 نوشتنِ ریف از جهتی شباهت به نوشته های سانتاگ دارد؛ نقل قول های فراوان که جانِ متن اند و مستقیما یا ضمنا تکرار می شوند. با این همه احساساتِ نویسنده در قبالِ مادرِ مرده اش عمومی است. پشیمانی و احساس گناه در برابر از دست رفتگانِ نزیک همیشگی است و غیر قابل اجتناب. به علاوه ریف مراقب می نویسد. سعی در توصیف زیاده از حد احساسات مادرش ندارد و بیشتر به خودش می پردازد. گاه حتی در درک وضعیت عاطفی، پیچیدگی ذهنی و واقعیات زندگی مادرش در می مانَد. مثلا آن که با همه نفرتِ سانتاگ از مرگ چطور خود بازدید کننده ی حرفه ای گورستان ها بود؟ یا چرا جمجمه ای را روی قفسه ی پشت میز تحریر، کنار خرده ریزهای هنری و عکس نویسندگانی که می ستود نگه می داشت؟ ریف در این مواجهه دچارِ احساس اجتناب ناپذیری است از کرده ها و نکرده هایش. احساس اجتناب پذیری که به نوعی جستجوی تقصیر می مانَد. او به دنبال سهمِ خودش در رویارویی مادرش با مرگ می گردد و آنچه در نهایت برایش می ماند یک سری پرسشِ بی پاسخ است از زبانِ یک بازمانده. در قبالِ این تردیدها اما منِ خواننده بی رحمانه فقط سانتاگ برایم جذابیت دارد و به دنبال چشم ها، دست ها، توان و ناتوانی او لا به لای متن می گردم و زیرشان خط می کشم؛ بر همانِ عادتی که اوی سوزان سانتاگ داشت: خط کشی های مفصل.    

 از لطایفِ خواندنِ این کتابِ 150 صفحه ای کمکی است که به مای خواننده در خوانشِ سانتاگِ نویسنده می کند. خاصه خوانشِ جُستار "بیماری به مثابه ی استعاره" و بسطِ آن مقال در کتابِ "ایدز و استعاره هایش". بیشترِ آنچه سانتاگ نوشته به زندگی اش مربوط است و کتاب مذکور، پیوندِ عمیق تر و جانی و جسمی تری با خودِ در جریانِ زندگی اش دارد و کتابِ ریف در درکِ موثرتر این پیوند می تواند یاری رسان باشد. تلاش بی وقفه ای که سانتاگِ ملحد و علم باور به ماندن در قلمروی ممکن ها انجام می دهد می تواند کلیدی باشد برای آنچه او درباره ی بیماری نه به عنوان تقدیر بلکه در مقامِ حقیقت و تابعیتِ بیماری در عصر حاضر می گوید. سانتاگ با همه شور زندگی و ترس و نفرتش از مرگ سعی می کند تحت هر شرایطی بقای خود را حفظ کند اما چاره چیست که مرگ ورای هر بیماری هیچ علاجی ندارد. حتی برای سانتاگی که از جهنم دو سرطانِ بدخیم سربلند به در آمده است و به خودش از این بابت می بالد.

 زندگیِ سانتاگ الهام بخش هر جستجوگری است؛ مرگِ او اما چنین نیست. چرا که به واقع مرگ الهام بخش نمی تواند باشد. خاصه در مصاف با آنکه مشتاق و مصمم به خواندن، دانستن و دیدنِ هر چه بیشتر در تقابل با نیستی زیسته و آشتی ناپذیر جان سپرده و چنان که ریف می نویسد: مرگش به هیچ روی مرگی آسان نبوده. جمله ی نهایی کتاب نیز نقل قولی است از خودِ سانتاگ. سانتاگی در حینِ فراز و نشیبِ زندگی و طردِ مرگ. نقل قولی از یادداشت هایش در روزهای شیمی درمانی در مصاف با سرطان سینه. او که خود را به دستِ شادی، آرامش و بردباری می سپارد می نویسد: بال هایت را بر دره ی اندوه بگستران. دکتر نیمر خطاب به دیوید ریف درباره ی آخرین روزهای زندگی سانتاگ گفته بود: ... او آماده ی مرگ نبود... به دنبال درمان می گشت، ترجیح می داد در تلاش بمیرد. خودِ این آیا می تواند الهام بخش بوده باشد؟ برای سانتاگ، اطرافیانش یا که برای ما؟ او فقط می توانست به قدم بعدی فکر کند. این مساله تا پایان راه صحت داشت

سوزان سانتاگ

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۱۹
شایان تدین