پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پلک تهران» ثبت شده است

یادداشتِ زیر افزوده ای است بر دفترچه ای به معرفیِ اتفاقِ سه روز با سینمای تجربی ایران که اول بار، شهریور ماه در تهران و بعد، آذرماه در شیراز برگزار گردید.

 من اصلا پایبند به هیچ دستاوردی نیستم. این دستاوردها می‌توانند افزوده شوند اما نمی‌توانند تثبیت شوند.
محمدرضا اصلانی
 
 اواخرِ دهه ی 40، اوایلِ دهه ی 50: شیراز از اولین شهرهایی بود که از سینمای آزاد حمایت کرد. از بر و بچه های جوانِ دانشجویی که در تهران و اصفهان سوداها در سر داشتند. سال ها را که زیر و رو کنیم به چشمانِ نافذی می رسیم زیرِ آن عینکِ جذابِ ته استکانی اش. شوریده ای از جنوب و خشک ترین صحراهایش، که با شوری دو صد، دانشجویی از دانشجویانِ دانشگاه شیراز (پهلوی) بود. حسن بنی هاشمی. موسس انجمنِ فیلمِ دانشگاهِ شیراز. از پیوستنِ شیراز (یا هر شهرِ دیگری) به سینمای آزاد در آن سال ها که صحبت می کنیم، بحث سرِ چند جوانِ مستعدِ در جستجوی تجربه و یادگیری است که به پیغام هم نسلانِ خود در شهرهای دیگر سلامی گرم سپردند و در آن راه پیمودند. حسن بنی هاشمی در آن چند سال شوریدگی، که عاقبت خوشی برایش به عنوانِ دانشجو نداشت، از هیچ، سعی در ایجادِ بستر و فرصتی نمود که پس از او فراز و نشیب های بسیار داشت که قصد از این نوشته پرداختن بدان نیست! خلاصه آن که در آن سال ها چند جشنواره برگزار نمودند، فیلم هایی ساختند که گاه از آثار برتر سینمای آزاد بود، فرصت های آموزشی ایجاد کردند و البته چند کتاب و گاهنامه نیز فراهم آوردند که همچنان، بعضا، بسیار خواندنی اند.
 
 اواخر دهه ی 50، اوایلِ دهه ی 60: تراژدی زندگیِ حسن بنی هاشمی، تراژدیِ نسلی بود که هر چه رشته بود آنی به طوفانی پنبه شد و به هوا رفت. نسلی که آموخته ها، تجربه ها، دانش و بعضا نامشان بلعیده شد. نسلی که چشم اندازش را از دست داد و دورنمایش از نسل های بعد نیز دریغ گشت. همه چیز به سوی بحرانی هر چه فراگیرتر پیش می رفت. نه سرنخی مانده بود و نه کسی، که حواله به طی طریقی کند. 
 
 نیمه ی دوم دهه 90، چیزی نمانده به سالِ صفر: روز اولی نیست که به این ماجرا می اندیشم. به این که چقدر دستمان کوتاه است. چقدر پایمان می لنگد و چقدر استعدادِ فکری مان، سرِ این نظامِ آموزشیِ از سر تا پا هرزه، هدر رفته است و همچنان، به غایت، می رود و می رویم. ما سال ها پس از طوفان، بدونِ آن که ردی از راه مانده باشد، با داغِ بی معلمی بر پیشانی هامان، سر از سودا در آوردیم. 
 
 پُرگویی نمی کنم؛ شیراز شهری است با پشتوانه ای روشن و سال ها خاموشی و تاخیر. نیت از زیر و رو کردن تاریخ هم هرگز نازیدن بدان نیست. برگرفتن گرد و غبار است و بلکه پل زدن، بر شانه ایستادن و در حد و اندازه ی آن قدر، سعی به عمل نمودن. غرض تجربه اندوزی است و ایجاد فرصتی برای خود و دیگران. غرض، مهیا نمودنِ بستر است؛ بستری که هرگز ندیده ایم و نداشته ایم. پُر واضح است که در این میان، موانع، کم نیستند!
شایان تدین
شیراز
30/8/96
۰ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۶
شایان تدین