اَچُمی یا لاری؛ زبانشناسی و فراتر از زبانشناسی (2)
یادداشتهای سهگانه «من اچمی هستم» به قلم من، شایان تدین در بستک نیوز، مصطفی ملتفت در اوز امروز و امیرحسین نوبهار در گریشنای گراش، روز جمعه ۲۵ مرداد 1397 منتشر شد. این هر سه یادداشت و مجموعه نظرات و یادداشت های دیگری که حولِ آن پدید آمدند را می توانید در پرونده ای در سایت گریشنا ببینید و بخوانید. دو نوشته ی خودم را پیاپی در اینجا منتشر می کنم و به یادِ خودم می آورم که این آغازِ یک مسیر و یک پروژه ای بود که فعلا در قدمِ اولِ خود مانده است. این قدمِ اول البته خود باعث و بانی تهمت ها و با مزگی های زیادی شد اما حقا که باید بگویم بحث های جالبی هم در گرفت و اقل کم حالا با یک سری متن هایی درباره ی منطقه طرفیم که می تواند موضوعِ جالبی برای بازاندیشیدن و نقدها و قدم های بعدی باشد. یادداشت جناب مسعود غفوری با عنوان «نگاهی پسااستعماری به جنگی برای نام زبان» نیز اخیرا، از پسِ گرد و غبارهای قافله سر بر کشیده است که بسیار خواندنی است و یکی از نقدها و بازاندیشی های لازم. به هر حال برای ما سه نفر نیز کل این بازی تهِ ماجرا نبود بلکه نهایتا تاکید بر گشایشی است که پیش از این ها باید اتفاق می افتاد و بیش از این ها باید اتفاق بیفتد.
آقای اورنگ در نقدی که بر یادداشت «مصطفی ملتفت» نوشتهاند بر استدلالی تاکید دارند که قبلا به آن پاسخِ مختصری دادهام. تاکید ایشان بر پذیرفتهشده بودنِ زبان لاری در مجامع بینالمللی و حفظِ وحدتِ رویه است. من نیز گفته بودم پذیرش در مجامع بینالمللی اهمیت کمتری دارد از پذیرش عمومیِ متکلمان یا احقاقِ حقوقِ اساسی همهی مردم منطقه.
متاسفانه به جرات میگویم آقای اورنگ مطالبِ هیچکدام از ما را به دقت نخواندهاند یا متوجه اصلِ مطلب نشدهاند. یادداشتِ پر از توهین و تحقیرشان گواهِ این بیدقتی و بیتوجهی است. وگرنه گفته شده و واضح بود آنچه آقای ملتفت نوشته است جنبهی توصیفی و تفسیری دارد، و فارغ از بحثهای مستدلِ مکتوب، به بررسی آنچه رواج دارد پرداخته است. حال اگر نظرسنجیاش به اعتراف خود نیز دم دستی و نامعتبر است، با بهره بردن از ضعفِ شیوهی به کار بردنِ آن نمیشود رواجِ این واژه در میانِ مردم را انکار کرد. ملتفت سعی کرده است این رواج را توصیف و تفسیر کند. نسبتِ آن با شیوهی زندگی مردم، ذائقهی عمومی و وجه کاربردیِ آن را مورد بررسی قرار دهد. موفق یا ناموفق، هدف ایشان این بوده است و نقدِ یادداشتشان باید این مساله را موردِ توجه قرار دهد. چنان که آقای «یوسف منصوری» نقد جالبی بر آن نوشتهاند. نقد با زبانِ طرد و تشر و انکار ممکن نمیشود.
نکتهی بعد این که خلطِ مبحثی نیز صورت گرفته است. من شخصا این خطا را میپذیرم! ما باید صراحتا میگفتیم که مساله ی ما، مسالهای صرفا زبانشناسانه نیست. به خصوص برای آنها که حوصلهی خواندن را ندارند. این جنبهی کار البته اگر منظورِ ما درست منتقل شود، در هر سه یادداشت به وضوح مشخص است. ما هیچ ادعای زبانشناسانهای نکردهایم. اگرچه در ادامهی همین یادداشت مختصرا به وجهِ واقعا زبانشناسانهی طردشده نیز خواهم پرداخت. مسالهی ما اما چیزِ دیگری بوده است. امروزه دیدگاههای علمیِ زبانشناسی را نیز دیگر نمیتوان منهای سیاست و علوم انسانی انتقادی دریافت. آن زبانشناسی که خود را محدود به واج و واژه و جمله بداند و مسالهی «گفتمان» را در نظر نگیرد، ناقص است و توانِ درکِ مساله و اظهارِ نظر در این گونه مسائل را ندارد.
ادعای عینیت و آکادمیک بودنِ محض و بیطرفی، ادعاهایی دروغینند. ایدئولوژی است که در دلِ هر عینیتی رسوخ دارد. اصلا عینیت، همین گفتمانِ رسوب پیدا کرده است. دانشجوی علوم انسانی که نسبت میان علم و قدرت را نشکافد و دغدغهاش نباشد، تنها مبدل به بازیچه و کارگزار رویکردِ مسلط خواهد شد. مساله این نیست که طرف آگاهانه چنین کند یا چنین بخواهد یا رابطه مستقیمی با نهاد قدرت داشته باشد. نه، هرگز. نه به چشم توطئه به مساله نگاه میکنم و نه اتهامی را وارد میدانم.
من در یادداشت خودم اشارتا دو مفهوم را یکی از «بوردیو» و دیگری از «گرامشی» بدون ذکرِ منبع یا شرحِ مفصلتر به کار بردهام. اما هیچ کدام از سرِ تفنن نبوده است. یکی «هژمونی» و دیگری «خشونت نمادین». هر دوی این مفاهیم را میتوان بسط و توضیح داد. نسبتِ قدرت با علم، نسبتی گفتمانی است. خشونت نمادین نیز مفهومی از بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، است که اغلب به خشونتی زبانی اشاره دارد که با همدستیِ ضمنیِ خودِ شخصِ موردِ خشونت اعمال میشود. به نظرِ بوردیو، هیچکدام از دو سو نیز به اعمالِ خشونتِ خود آگاه نیستند، چرا که آن را کاملا طبیعی میپندارند. فراگیریِ کاربردِ لارستانی در میان نخبگان و دانشگاهیها از این منظر نیز قابل بررسی است.
مرکزیت لار؟
گوشزدِ یک نکتهی دیگر را نیز لازم میدانم. لار اگر نگویم مهمترین، از مهمترین شهرهای منطقه است. پیش تر آن را «لاد» و «کلال» و به نامهای دیگری نیز خواندهاند و این نام تغییر پیدا کرده است. بدیهی است که هیچ مفهومی ثابت نباشد و هیچ واژهای نیز ذاتی ازلی و ابدی ندارد. منطقه نیز مراکز مختلفی داشته است. در دورانی «خنج» مرکز فرهنگی و دار الاولیا بوده است. یک دورهی طولانی «بستک» مرکزِ سیاسی بوده است و بندرلنگه نیز مرکز تجاری منطقه. لار هم از مهمترین شهرهای منطقه است و در دورههایی مرکزیت داشته. شکی در آن نیست. اما خود لار نیز زمانی قریهای از داراب بوده است. مخلصِ کلام این که تقسیمبندیهای سیاسی و جغرافیایی مفاهیمی متغیرند.
سوسور، زبانشناسی و ماهیت رابطهای پدیدههای زبانی
زبان نهادی اجتماعی است. زبان مهمترین وسیلهی ارتباطی بین افراد جامعه و تشکیلدهندهی یک واحد اجتماعی است. ماهیتِ رابطهای پدیدههای زبانی را نمیتوان مد نظر قرار نداد. قراردادی بودنِ زبان یعنی بین صورت و معنا رابطهی ذاتی وجود ندارد. یکی از ویژگیهای مهمِ زبان همین قراردادی بودن آن است.
ویژگی اساسی دیگر، خلاقیت زبان است که امکانهای بینهایتی را پیش روی متکلم قرار میدهد. در یادداشت قبل نیز به این داستان پرداختهام. این رابطه بین صورت و معنا، رابطهای اتفاقی یا قرادادی است. زبان را باید به منزلهی نظامی از ارزشهایی که به لحاظ اجتماعی تعیین شدهاند مورد توجه قرار داد و نه مجموعهای از عناصر که بر حسب جوهرشان معرفی میگردند.
در زبانشناسی پس از «سوسور»، در تحلیل زبان با واقعیاتِ اجتماعی سر و کار داریم. سوسور مینویسد: «در واقع هر تحلیلی از زبان باید با کاربردِ اجتماعیِ عناصرِ زبان گره بخورد.» زبانشناسی دیگر مطالعهی مجموعهی وسیعی از توالیهای آوایی نیست، بلکه نظامی از قرادادهای (و تاکید می کنم «قرادادهای») اجتماعی را بررسی میکند.
در جای دیگر، ایشان گفتهاند که پس مردم استرالیا نیز باید بگویند استرالیایی و نه انگلیسی، چون انگلیس یک کشور دیگر است. یا شبیه به همین استدلال، این که آیا اطلاق نام فارسی نیز تبعیضآمیز است؟ جواب این مساله خیلی ساده است. نه، ما همه اطلاق نام فارسی را پذیرفتهایم؛ استرالیاییها نیز مخالفتی با عنوان زبان انگلیسی ندارند. اما اغلبِ مردمِ منطقه، حالا به هر دلیلی، با اطلاقِ لاری مخالفند. اصلا برایشان مطرح نیست. من نمیگویم همه اَچُمی را پذیرفتهاند، اما اگر اندکی رابطهی واقعی خود را با منطقه حفظ کرده باشیم و به رسالتِ اصلیِ زبانشناسی نیز وفادار باشیم، میتوان دریافت که فراگیرترین مفاهیم، اچمی و «خودمونی»اند.
یکی از اهداف ما تهییجِ مردم به حفظ و گسترش و توجه بیشتر به زبان مادریشان است. با ایجاد گسست و تفرقه نمیتوان به این مهم دست یافت، بلکه باید مفهومِ مشترک موجود را به رسمیت شناخت. به ناچار این مفهومی است که طبق شرایطی «برساخته» شده است؛ شرایطی البته اتفاقی و قرادادی. (اتفاقی نه از آن جهت که شانسی بوده است، بلکه از این جهت که تحت شرایطِ خاصی، بی آن که ضرورتی داشته باشد، فراگیر شده است و مسالهی ما دقیقا از همینجا شروع میشود.) به واسطهی پذیرشِ این مفهومِ مشترک است که میتوان فرهنگِ عموماً و از لحاظ تاریخی، «شفاهیِ» منطقه را به فرهنگی مکتوب ارتقا داد.
آیا واقعا این مسالهای صرفا زبانشناسانه است؟
وجه دیگر مساله این است که ماهیت مساله صرفا زبانشناسانه نیست. خطاب به اورنگ باید نوشت برای شما هم نیست؛ که اگر بود میدانستید وظیفهی شما تجویزِ واژهای به جای واژهی دیگر نیست. طرفِ کسی را گرفتن در یک مشاجره، درخورِ زبانشناس نیست. زبانشناس بزرگ، سوسور، عینا مینویسد: «تنها موضوع واقعی زبانشناسی، زندگیِ عادی و منظمِ یک زبان به همان شکلِ موجود است.» بنابراین اگر ریشههای تاریخی و نامهای باستانی برایتان اهمیت دارد، چرا از «فارسی پهلوی» یا «نیاپارسیک» و امثال اینها دفاع نمیکند؟
فرقِ ما این است که من صراحتا معترفم به زبانشناسانه نبودن صرفِ بحث، و شما نه! شما یا ترجیح میدهید علایق شخصی و تمایلاتتان را پنهان کنید، و یا اصلا در جریان نیستید! ما نه چنین ترجیحی میدهیم و نه بیخبریم. حال اگر از زندگیِ شخصی خود در این سه یادداشت وام گرفتهایم، توجیهِ آن، وجهِ روایی یادداشتهای ماست. روایتی آمیخته به تجربههای زندگی شخصی که به آن به چشمی تحقیرآمیز نگاه نمیکنیم. همچنین دعوت به روایتِ بیشترِ این تجربهها، انعکاس تجربهها و جراتِ صدا داشتن و صدا بخشیدن به مردمِ همیشه مسکوت و مغفولِ منطقه که به هر دلیلی وضعیت موجود را محافظهکارانه به انتظار نشستهاند.
جناب اورنگ، این پاراگراف را مستقیما خطاب به شما که زبانشناس تشریف دارید مینویسم: برچسبها و اتهاماتی از قبیل تشویش اذهان و موجی از شبهه و جریحهدار کردن احساسات و از این قبیل آیا درخورِ لحن و زبان یک دانشمند و دانشگاهی است؟ آیا به چیزِ دیگری نمیمانَد؟ پُر واضح است که تکبهتک استعارات و لحن نوشتهی شما، خواسته یا ناخواسته، بر خلاف میلتان، پرده از این مساله برداشته است که اطلاق لاری به زبان مادریِ مردمی از خنج تا آن سوی خلیج فارس، ابدا مسالهای صرفا علمی نیست. (محض اطلاعتان این را نیز بگویم جمعیت متکلمان را نیز اشتباه فرمودهاید. غمی نیست البته. کارِ مثلا و مطلقا زبانشناسانهی شما هیچ دخلی به متکلمان زبان ندارد!
آقای اورنگ گرامی، لطفا به جای برچسبزنی و بهکارگیریِ زبانی پر از تحقیر و طرد و انکار، کمی جراتِ فکر کردن داشته باشید. روخوانی از متونِ دیگران کافی است. به متنِ جامعه رجوع کنید. محلِ وقوعِ زبان، اشتباهِ فلان مستشرق نیست، بلکه همین کوچه و بازاری است که از آن بیزارید.
ضمنا نه احساسات مردم، که این شمایی که احساساتتان جریحهدار شده و صادقانه از این بابت خوشحالم!
داغِ مستشرقان بر پیشانیِ منطقه
استناد به فلان مستشرق نیز وحی منزل نیست. مستشرقان درک درستی از ویژگیهای منطقه نداشتهاند. این مساله دربارهی مرزبندیها در خاورمیانه و هزار و یک مسالهی دیگر نیز صادق است. نظریات پسااستعماری مفصلا به این ماجراها پرداختهاند. اگر پذیرفته شدن در مجامعِ رسمی حجتِ متفکر باشد، پس آیا باید اسرائیل را نیز دربست پذیرفت!؟ اما چنین نیست. باز به سراغ مفهومی باید رفت. احتمالا آقای اورنگ با «contingency» آشنایی دارند، که وجهِ قراردادی و اتفاقی مفاهیم و واژگان را موردِ تاکید قرار می دهد. کسی نیز منکر ثبتِ زبان لارستانی در کتب نشده است.
خود آقای ملتفت گفتهاند که استدلالهای موافقان را میداند. مسالهی هر سهی ما اما از اینجا شروع میشود که چطور شده است با توجه به اسناد و مدارک و حتی بر فرضِ تاریخی و یکهتاز بودن عنوان لاری (که فرضی غلط است) و حذف و سرکوبِ عنوان اچمی از همه جا (چنان که جناب اورنگ در کمالِ وقاحت به آن افتخار کردهاند) و صرف هزینههای گزاف و برگزاری همایشها، اکثریتِ مردم منطقه اغلب بدون هیچ تامل خاصی، زبان خود را «لاری» نمیدانند و نمیخوانند. به طرقِ مختلف، آگاهانه و ناآگاهانه، تن بدان نمیدهند. «اچمی»، «خودمونی» و اطلاق هر منطقهی جغرافیایی، جایگزین لاری میشود. برای اکثریت، اصلا نام لاری مطرح نیست. این مساله شاید از نظر شما مسالهای زبانشناسانه نباشد، ما هم میدانیم رفیق! اما آقای دانشمند، شما چیزی را فراموش کردهاید: وظیفهی شمای زبانشناس نیز تجویز نیست؛ چه برسد سرکوب و مقابله با هر مفهومِ دیگری که اغلب مردم به کار میبرند. لازم نیست طبلِ دانشگاهی بودنتان را بر فرقِ سر کسی بکوبید؛ نه! تنها باید جای سوال را برای خودتان باز بگذارید
.
این گسستِ عمیق میان مردم و عنوان زبان مادریشان خطرناک است. این گسست و در ادامه، تحقیرِ مردم، زبان و فرهنگِ منطقه را تهدید خواهد کرد. مساله این است که ما به دنبال مفهومی مشترک میگردیم. هویت نیز امری سیال است و تنها در اوراق گذشتگان محدود نیست. (اگر چه همین اوراق نیز صفحاتِ دیگری دارد که چشمِ خود را بر آن بسته اید و این را در جاهای دیگری نیز توضیح دادهام از جمله در یادداشت «در جستجوی نامی برای زبان مادریام» و «تاریخ محلی در برابر تاریخ رسمی».) هویت یک مردم را خودشان تعریف میکنند. هویت آن چیزی است که هست و نه آنچه که بوده است یا تصور میکنیم بوده است. هویت، تحتِ شرایطِ خاص و مشخصی است که پرورانده میشود.
ما میخواهیم امروز جزیی از تاریخ باشیم و پیشنهادِ جدیدی ندادهایم. واژهای ناآشنا را نمیخواهیم تحمیل کنیم. مصطفی ملتفت تنها آنچه هست را توصیف میکند. هویتِ مردم را شما میخواهید انکار کنید و نه ما. رجوع به متنِ جاری در کوچه و بازار که شما به آن بارِ تحقیرآمیز دادهاید، اتفاقا مسالهی اساسی ماست. شما اما خود را به نفهمی زده و از عنوانی با توهین و تشر حمایت میکنید که منطقه را تکهپاره میکند و فرهنگ و زبان آن را مورد تهدید قرامیدهد.
در جستجوی مفهومی مشترک
در نهایت نه خطاب به آقای اورنگ، بلکه زمزمهکنان با خودم و همهی خوانندگان میگویم ما به دنبال مفهومی مشترکیم. تا هر صدا به بلندی، صدای خودش را داشته باشد. ناگزیرِ سرنوشت و مقهور نباید ماند. ما مفهومی تازه را برنساختهایم و قصدِ تحمیل آن را نداریم. بلکه از میان واژههای موجود، آنچه شمولیتِ بیشتر (و نه مطلق) را دارد برگزیدهایم.
تبارِ این واژه میتواند برای «زبانشناسی تاریخی» دغدغهی محترم و جالبی باشد، اما برای من نه چندان! حتی اگر عدهای شیرازی به تحقیر آن را میگفتهاند (که تازه برای اولین بار شنیدهام و من که در همین شیراز بزرگ شدهام به جرات میتوانم بگویم بر فرض هم که بوده، الان ابدا چنین باری ندارد!) یا که این همان عجمِ عربی باشد (که زبانشناسان میدانند تبدیل ج به چ اغلب ممکن نیست و از طرف دیگر خودمونی بیشتر در آنسو رواج دارد) فرق چندانی نمیکند. هیچ واژهای هیچ معنای ثابتِ ابدی ندارد. مثالی میزنم تنها به قصدِ ثابت نبودنِ مفاهیم در اطلاق یک نام به یک مردم. «مورو» واژهای بود که به تحقیر نثارِ مراکشیها شد. اما آن وقت که خواستند مستقل شوند و پا بگیرند، همین را به کار بردند و معنایش را دگرگون کردند. معنا در ذاتِ واژهها نیست. این چیزی است که اتفاقا زبانشناسی به ما میآموزد و رفقای دانشمند آن را به کنار زدهاند. واژههای بسیاری هستند که دگرگونیِ معنایی پیدا کردهاند و به متضادِ خودشان تبدیل گشتهاند.
پس اَچُمی نه توهین است نه عامیانه و نه احتمالا تبارِ آن نقشی در کاربردِ امروزیاش دارد. اچمی مفهومی است که خودِ مردم به کار میبرند و حالا وقتِ آن رسیده است که صدای غالب به رسمیت شناخته شود.