پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

 مرزهای جغرافیایی و سیاسی. مرزهای قومیتی و جنسیتی. مرزهای علمی و فرهنگی. مرزهای احساسی و اخلاقی. شخصی و عمومی. و خلاصه همه ی مرزها اعم از مریی و نامریی، در نهایتِ خویش ابزار سهولت اند و نه واقعیتی غیر قابل اجتناب. ما حیات بخش آنانیم و تابعِ و مومنِ آنان شدن نقضِ غرضی نابخشودنی ست.

 طبیعت(واقعیت) مرزگریز است و در گستره اش اکثریت/اقلیت هیچ معنایی نمیتواند داشته باشد. طبیعت صریح استُ بی اعتنا. و همگان، باشندگانی اند در او. هر یک به اندازه ی خودشان. در چنین واقعیتِ بی پرده ای نه عدالت تعبیه شده استُ نه ارزش بخشی. و نه حتا سعادت که البته آن سخن دیگری ست. مرزها پدید آمده اند. پدیدشان آورده ایم تا نهایتا انتظامی باشندُ سهولتی. به کارمان بیایند و به کارشان ببریم. لزوما برای آنچه لزومتیش در کار است. تا سهل تر طبقه بندی کنیم و هموارتر پیش برویم. همین مفهوم(طبعا انتزاعی) بازیچه ها ساخته از آدمیان. چه خون ها ریخته و چه انزجارها افراشته. مرزها انگیزاننده ی آشوب گشته اند. مرزها سلاحِ سرکوب گشته اند. قریب ترین فاصله ها را میدان نبرد کرده و به انبوهی حقی دروغین داده که ارزش بگذارند و قضاوت کنند و نفرت بورزند. چه سرزمین ها و چه دین ها و چه مکاتبی از آن روییده و به آن برگ و ثمر بخشیده اند. فراخنای طبیعت/واقعیت اما صریح است. در آن چه هست صریح است. اکثریت/اقلیت نمیفهمدُ غلامِ هیچ اصلِ ناپیدایی نیست.

 نبرد با صراحتِ واقعیت/طبیعت، استراتژی مردمان حقیر است. حیات بخشیدن به خط کشی ها و تسلی جستن در آن عملِ پستی ست. میتوان پذیرا بود و کوشا بود. در آنچه هست و در آنچه پدیدآورده ایم. میتوان جُست و جَست و آفرید و البته هنوز میتوان بت شکن بود و هر مرز، بتی ست که تاریخ گویایِ آن است که اتفاقا چه واقعه ها از اوست.

 پذیرای طبع جانانه ی هستیِ خود بودن. گویا و شنوا و بینا بودنُ دست سودن. در آن چه آشکاراست. در آنچه ضمیر است. نوشیدن چشمانیِ آسمانی که آبی ستُ آبی، غایت بودنشُ واقعیت مادرش است. نیوشیدنِ جانانِ جهانی که فراموشیِ مرزهاستُ پذیرفتن ابتدایِ فاصله ها. پذیرای طبع جانانه ی هستیِ خود بودن. هستیِ بی اعتنایی. هستیِ ضعف. هستیِ زخم. هستیِ واقعیتی که نه مرزناپذیر که مرزگریز است. و این ابتدای درکِ هستیِ آلوده ی زمین است. و این ابتدای ویرانی ست. و این ابتدایِ صراحت است. و این ابتدای دوست داشتن است. و این ابتدای شادمانی ست. 


تیر 94
۱ نظر ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۵۶
شایان تدین