نمیدانم چه حکمتی ست که هر چه علم مجزاتر و تخصصی تر شد هنر گسترنده تر و فراگیرتر. عصر هنرمند تک ساحتی سپری شده و هر هنرمند، مدیایی ست در هر چارپوب. و هر چارجوب مدام گذراتر از قبل و گاه، پویاتر. انبان فرهنگی، انباشت گسترده ایست که زمین، زادگاه آن و انسان، خالق و منجی و باشنده و درهم شکننده ی آن است. و هر هنرمند، مدیایی ست دریچه وار. به سمت پریشانی کوچه ی بن بست خودش! وَ لاقید است و دِینی به گستردگی پیرامنش ندارد که خود گسترنده است. از تنبلی ست اگر نهایتی را بجوییم. اگر حد ایستایی را باور کنیم. گزندگی ست و حقارت، اگر چارچوبمان بپوسد و هم چنان مومن بمانیم. پذیرای پوسیدگی بودن، نه فروتنی که فرورفتگی ست. فرورفتگی در امن و امان دامان سیاهچاله. فروتنی، دریافت حد و حدود و جایگاه متغیر خود است و فروتنی، پذیرش ناتوانی شخصی ست. فروتنی درک هستی آلوده ی زمین است و درک ابتدای ویرانی. فروتنی، درک ابتدای فروتنی ست. ابتدای جزیی بودن. ابتدای جزیی متحرک و متغیر ماندن و مانده نشدن!
آن استحاله ی تصویری که پیش تر گفته بودم و آن سرنمونی که سانتاگ، خصلت مشترک همه هنرهای معاصر میداند در یکدیگر تنیده شده اند. هنرمند مستحیل در واقعیتِ تصویریِ نوین، خود تصویری تازه تر است. و این همه از آن خصلت مشترکی ست که "مدیا" نامیده ایم.
از منظرگاهی که مرا وادار به پروراندن مدیا نموده، گفته ام و بسی بیش از این ها باید بخوانم و بیاموزم و بگویم. چه در خلوت و چه گپ و گفت و چه نوشتار!