این مطلب بدون عنوان با تفاوت هایی به همراه مطلبی دیگر درباره ی همین فیلم در دو ماهنامه ی سی و پنج میلی متر/ کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز/ سال دوم، شماره سوم/ مهر و آبان نود و پنج منتشر شده است.
نقش شهره آغداشلو در فیلم گزارش اولین هنرنمایی او در سینمای ایران است و همه ی آن هایی که از عدم حضور زن در آثار کیارستمی می گویند ندیده اند مسلما اعظم را؛ زنی که سعی می کند خودش را بروز دهد که "بالاخره باید کاری کرد"، در مقابلِ مردی که دست بسته است.
شرحِ سکانس: بد آورده. سر کار نرسیده برگشته است. حکمش آمده که راهش ندهند. محمد فیروزکوهی تعلیق شده است. نما از اداره کات می خورد به نوزاد. مهرنوش. که با چشم هایی بغض آلود دراز کشیده است. سر جای خودش. پشت ستون های تختش. یک کاتِ دیگر. همه ی اتاق را می بینیم. و مادر را. اعظم را. که سر و سامان می دهد به جا خوابِ دخترک تا خوابش ببرد. فیروز کوهی روی تخت دو نفره خوابیده است. دید می زند و پریشان است. دستی به مویش می کشد و چشم هایش ترس خورده اند. اعظم ملافه را که میکشد کنار می خوابد سمت دوربین. فیروزکوهی بلافاصله دستش را می کشد به بازوی لختِ زنش.
_شیرو سفت نکردی...چیکه می کنه.
_خرابه. صد دفه بت گفتم برو یه نفرو بیار بیاد اینو درست کنه.
_مگه نیومد؟
سعی می کند اعظم را بکشد سمتِ خودش. زمان به کندی می گذرد و مرد عجله دارد. هیچ اروتیسمی در کار نیست و تنها خستگی و رخوت است که در جریان است.
_چرا صب اومد و این و ول کرد و رفت...نکن!
یک کاتِ ناخواسته. نبوده. از سر ناچاری. چرا که حالا دیگر هیچ نسخه ی کاملی از فیلم در دست نیست. مگر به نقل از محسن آزرم در دست کورش افشار پناه. بازیگر نقش اول فیلم که حالا ساکن لندن است. که کاش کاری کند تا نسخه ی تمامِ فیلم را ببینیم. که این نسخه هرچند کیفیت مطلوب اما کاستی هایی دارد.
مرد به آنچه سرسری می خواسته رسیده است. نشانی از عشق نیست. از تمایل و ارضای اعظم هم. اعظم می نشیند. پشت به فیروز کوهی.
_نرفتی وامُ بگیری یه خاکی تو سرمون بریزیم.
مرد دستی به سر و رویش می کشد.
_با این پولا هیچ کاری نمیشه کرد.
_ناهید اینا مگه چقد دارن خیال می کنی؟ اونام شصت تومن دارن دیگه...تو اینو بگیر بقیه شو یه جور جور می کنیم دیگه.
به طعنه که
_تو بقیه شو جور کن منم وامو می گیرم.
_خونه ی مامانم اینارو می زاریم گرو.
_مگه بدهی نداره؟
_چرا.
_وامُ می گیریم سندشو آزاد می کنیم دوباره وام می گیریم...ناهید اینام می خوان همینکارو بکنن.
_چقد بدهی داره؟
_چل. چل و پنج تومن.
فیروزکوهی پوزخندی می زند و اعظم ملافه را می کشد کنار. از میزانسن می رود بیرون. دوربین کات می خورد به کلوزآپ او. نخی از سیگار بهمنش می کشد بیرون تا بکشد. پنجه اش را می گیرد جلوی دوربین. سیگار می کشد و به حلقه ی جا تنگ کرده در انگشتش نگاه می کند. موو بک به نمای قبلی. اعظم همچنان نیست اما صداش می آید.
_به هر حال یه کاری باید کرد دیگه.
می آید جلوی دوربین. سرش سمت شوهرش.
_تو خیال می کنی همه چه جوری خونه دار شدن؟ خدا خودش پول خونه رو یه جوری جور می کنه.
_این جوری می خوام جور نکنه.
اعظم زیر پتو را می گردد.
_پس چه جوری می خوای جور کنه؟ کیسه ی پول که زیر بالشت نمی زاره. همینه دیگه. به صورت قرض و وام.
اعظم لباس زیرش را که کشیده از زیر پتو بیرون بالا می کشد. فیروزکوهی ادامه میدهد.
_پس معلوم میشه خودشم با بانکدارا شریکه.
_خودش کیه؟
_همونی که جور میکنه دیگه.
_چرت نگو ممد. من برای این کار نذر کردم. خرابش نکن. یه جوری پولشو می دیم. قستشو می دیم. تموم میشه میره دیگه.
_تا قستش تموم شه جونمون هم تموم شده.
_قرار بود اضافه حقوق بهتون بدن چی شد؟
_فعلا که خبری نیست. ولش کن.
اعظم سرش را می گذارد. می رود به آغوش شوهرش. ممد سیگارش را خاموش می کند و چراغ خواب را وهمه چیز در سیاهیِ آغوش فرو می رود. صدای نفس ها به گوش می رسد. حسرت. درماندگیِ تمام. فردایی که کسی منتظرشان نیست. فردای مقدر.