جام جهانی آغاز شده است. فوتبال، به مدت یک ماه، برای بسیاری، در سر تا سرِ عالم، کلام اول و آخر است. در این دنیای تکه تکه شده ی پر از فاصله ها، چنین گردهمایی و هم حسیِ عظیمی تنها از یک افسانه بر می آید و آن فراتر از افسانه، با سادگی حیرت انگیزش، در برابر چشم های دنبال کننده ی ماست: فوتبال. کلام اول و آخرِ ماهِ پیشِ رو!
جام جهانیِ امسال جامِ جاهای خالی است. جای خالیِ ایتالیا. هلند. شیلی. کامرون. سنگال. ترکیه. جای خالی وریا غفوری و سیدجلال حسینی و می رفت که جای خالی محمد صلاح هم باشد که به خیر گذشت. بیش از همه شور و اشتیاق من به فوتبال بسته به ایتالیا بوده است. زیبایی گاهی خلاصه می شد در تصویر تمام عیاری از تیم ملی قهرمان. از ۲۰۰۶. تصویری نقش بسته بر یکی از عزیرترین تی شرت های بچگی ام. از دومین جام جهانی زندگی ام و اولینِ آن که به تمامی در خاطر دارمش. از آن تیم که البته بهترین تیم ایتالیا نبود اما چنان که اوجی بود بر شادی و شکوه حرفه ی ایتالیایی ها، همچنان پایانی بود بر آن همه. جای خالی ایتالیا و جای خالی هلند که حضورش از هر قهرمانی پرقدر تر و پر خاطره تر بوده همیشه جاهای خالیِ بزرگی اند. هیچ جوره نمی شود پُرشان کرد و لحظه ای حتی در طول این یک ماه، حسرت از خاطر نخواهد رفت. جام جاهای خالی اما نباید از کیفیت فوتبال و خاصیات بزرگ جام جهانی و حضور ایران کم کند. منتظرم کیفش را بکنم و حظش را ببرم. منتظرم سمتِ سرزمین های ناشناخته برگردم و گوش به راویان سرکش بسپارم. معجزه ی عصر ما در قامت بلند مستطیل سبز رقم می خورد.
تصویرهای ثابت از گریزِ هماره پُر شتابِ جام های جهانی در خاطر فوتبالی ها نامحدود و پُر جریان اند. از دوهزار و شش است که تصویر قهرمان در ذهنم ثبت شد و قرار گرفت. پیش از آن، تصاویر مخدوش اند. در حال حرکت، مواج و گریزان اند. شبحِ یادهایی در تقلای زنده ماندن اند. دو هزار و دو چنین حکایتی دارد. اصلا یادم نیست فینال را. قهرمان را. از رونالدوی برزیلی، هشت گلِ کم نظیر و حرکات افسانه ای نه، که مدل مویش یادم است. از الیور کان، سیمایِ ماتِ بوری! از ویری بگویم. ویری اولین فوتبالیست مورد علاقه ی زندگیم بود احتمالا. پی به رازش هنوزم که هنوز است نبرده ام. تصویر او بیشتر در پیراهن اینتر و کنار به کنار رونالدو و پیش تر از اوست که از خاطرم نازدودنی است تا بازی های آن دوره. ایتالیا و آرژانتین، به خصوص دومی در آن دوران، کلیت های مورد علاقه ام بودند. یادش به خیر. آرژانتینِ موبلندها و سرکش ها. خلاصه حتی اشتباهات بزرگ و تاریخیِ داوری از حرف های بعدی و خاطرات دیگران راه به خاطراتم یافته اند. اشتباه اگر نکنم مال خودم نیستند. نقش بازی کردن ریوالدو را هم یادم نیست. تصویرِ مالِ من، تیمِ ملی سنگال است. بازیِ افتتاحیه. آن اشتیاق به بردن. و آن رقص دسته جمعیِ ملی. از مستطیل سبز به همه میدان ها، کوچه ها و پسکوچه های سرزمین سیاهان. سرزمین فراموش شدگان. مستعمره بر استعمارگر می شورد. این حرف ها مالِ حالاست. مغلوب، غرق در شادمانیِ حسِ غالب بودن. در عینِ سادگی قضیه حتی پیچیده تر از این حرف هاست. تصویر دیگری نیز به دنبال می آید. مسیر ذهن خودم را دنبال می کنم. تصویرِ کاملا دیگری. مرگ مارک ویوین فو. سیه چرده ای دیگر. در وسط میدان. این بازیِ دیگری است. چند ماه بعد است. اصلا اهل کامرون است. جام جهانی تمام شده دیگر. من اما همیشه قاطی می کنم سنگالی بودن یا کامرونی بودنش را. پیراهن سفید با پیراهن سبز را. پشتک وارو با آن تنِ تختِ افتاده را. من اما همیشه مرگ را با زندگی قاطی کرده ام. برمی گردم به روشنی. به واقعه. به میدان زندگی. تیری انری، ترزگه، زین الدین زیدان، بارتز، ویرا، تورام، ناکام در برابر پاپا دیوپ. خروس های گریان، یک ورِ میدان. سیاهان، همچون اعماقِ آفریقای خودشان، یک ورِ دیگر، از عمقِ جان و تهِ دل، می خندند. این تصویرِ معناداری از شگفت انگیزیِ علاقه ام به جام های جهانی است. برای همین پیش بینی مسابقات را دوست ندارم و همیشه در انتظارِ شگفتیِ تازه ای چشم و دل به تلویزیون می سپارم. بازیِ بی شگفتی بازیِ مرده است در خاطرم و بازی جانانه، با تازگیِ هر دم تازه شونده اش، تصاویر جانانه ای دارد از مردمانی ساده، مردمانی مردم، در دل یک افسانه. تقلایی برای بردن، جان کندن تا سر حد توان، و در نهایت یا برنده ای یا بازنده! این آخرین تصویر نیست. ماندنی ترین تصویر هم شاید نباشد. هر کس سهم خودش را دارد، حق خودش را دارد و یادمان های خودش را.
جام های جهانی بزرگی را ندیده ام و جام های بسیاری را از دست خواهم داد. در این بین اما فرصتی هست علی الایحال که خیری در چشم بستن نمی بینم و به تماشا مشتاقم. یک ماهِ تمام. خیره به تصویر. در انتظار معجزه. در نبودِ ایتالیا، که اگر می بود، با همه وضعِ ناامید کننده اش، به هر حال ایتالیا بود، طرفداریِ من شکلِ سیالی دارد. از آرژانتینی که فعلا چنگی نمی زند به دلم و کاش مهیج حاضر شود تا مصر و محمد صلاح و دل خوش به شگفتی های نامنتظر. یا برزیلی که دلم می خواهد غرورش را باز بیافریند و حتی کاش انتقامی بگیرد از آلمان تا فرانسه، سرحال ترین و جذاب ترین تیم حاضر که بیشترین احتمال قهرمانی را برایش در نظر گرفته ام. بلژیک و انگلیس هم می توانند قدرتمند ظاهر شوند. و البته و صد البته ایران. کم تر از بیست و چهار ساعت مانده به حساس ترین بازیِ جام برای هر ایرانی. ایران-مراکش. سخت ترین بازیِ ممکن. بازیِ اول همیشه سرنوشت ساز است. و گروهی که در آن قرار گرفته ایم کنار به کنارِ مراکش همه چیز را برای دو تیم و برای بازی فردا سخت تر هم می کند. مراکش تیم قدرتمندتری است از ما. ما به سرحد توان و اشتیاقِ بی نهایتی به پیروزی احتیاج داریم. دو تیم باید که برای بردن بجنگند و همین کار را دشوار می کند. بازی پرفشاری خواهد بود برای تک تک بچه های ما و مراکش. کاش اقل کم نبازیم. کاش پبینی اولیه ام که ما به مراکش و اسپانیا می بازیم و از پرتغال امتیاز می گیریم درست از کار در نیاید و مثلا دو یک ببریم. کاش سردار گل بزند. جهانبخش گل بکارد. کاش گلی نخوریم و مثل همه ی این سال ها، با اطمینانی محکم دفاع کنیم. کاش فردا جشنی بشکفد از این روزهای بد برای اندکی سرخوشی. برای بیشتر از اندکی شادمانی. برای لبخندهای رویارو. رقص های دسته جمعی. اعتراض های بلند و شادی های بلندتر. و امیدی به صعود البته. نه تمام شدن که ادامه دادنی سخت تر و پیگیرتر. آرزو بر این ملت عیب نیست. آرزو بر هیچ مصیبت زده ی سوگواری عیب نیست!
جامِ حاضر، جامِ جاهای خالیِ بزرگ است. جاهایی که کسی انتظارِ خالی بودنشان را نداشت. ورنه به هر حال اگر حضوری در کار هست غیبتی هم باید که باشد. دلِ شکسته را به مدت یک ماه می گذارم کنار. دل خوش خواهم بود از این فرصتِ فراغت و لذتِ ناکافی و ناکامل. این تنها جایی است که جزئی از جماعت بودن حسِ خوبی را بر می انگیزد. و البته حسِ خوبِ خوش بختی دارم که قهرمانیِ تیمِ محبوبم را دیده ام، ناکامی تمام عیارش را هم. حالا که می نویسم غرور و حسرتی توامان در من جریان دارند. فوتبال آمیخته به تعارضات بی پایان است و آموخته که صبور باشیم، دل نگران و پای بند. و همیشه علاقمند به شگفتی ها و معجزه هایی که قامتی سبز و بلند دارند. سرسبز و سربلند.