از نوشتنِ یادداشت زیر یک سالی می گذرد. در آن روزهای پر هیاهوی معاونتِ دانشگاه، چند نشریه قرار بود اقدام به در آوردن پرونده ای درباره ی اوضاع بکنند و این مختصر نیز در بین شان باشد. که نه آن ها در آمدند و نه پرونده ای شکل گرفت. این یادداشت هم که چندباری بازنویسی و اصلاح شده بود تاریخِ مصرفش گذشت و ماند روی دسکتاپ. نسخه ی زیر، اولین، تندترین و سراسیمه ترین نسخه ی یادداشت است.
ویژگی های هر جمعیت و جامعه ای با ویژگی های مدیریتی آن جامعه رابطه ی متقابل دارند و یکدیگر را همپوشانی میکنند. چنان که ترامپ از جامعه و فرهنگ آمریکایی جدا نیست، احمدی نژاد نیز منفک از جماعت نبود. امثال این ها با پوپولیسم به قدرت می رسند، جنسی از جوِ غالب دارند و چیزهایی را بر جو و جامعه، خاصه در دراز مدت تحمیل می نمایند. گفتمانِ احمدی نژاد، "ضد گفتمانِ احمدی نژاد" همچنان برقرار است. با سیاسی کاری و سیاست زدایی و دغل بازی و لمپنیسم. در همچین شرایطی تنها یک بخش، کانون یا تشکل مبتلا نیست؛ تا باقی مصون بمانند. ابتلا فراگیر و تعمیم پذیر است. خانه و خانواده و خیابان و دانشگاه و مجلس و دولت ندارد. فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و ورزشی نمی شناسد. "ضد گفتمانِ ابتذال" جو غالب است و معاونت فرهنگی دانشگاه شیراز نمونه ی برجسته ای است.
با تهی کردنِ کلمه ها از معنا حالا دیگر همه اصلاح طلب اند! مساله ی مهم تر اما موضع کسانی است که داعیه دارند. آمده اند. حضور دارند. حضوری اما به غایت آفت گونه. مشکل و دشواری اصلی شیوه ی مدیریتی نیست؛ اگر چه دامن زده است به عدم درک و شعورِ فرهنگی و روابط غیر حرفه ای و برخورد سلیقه ای و توهین آمیز. نوکِ پیکانِ این قلم اما به سمتِ خودمان است. به سمتِ دانشجویانی که دغدغه دارند و لابد دغدغه دارند یا باید دغدغه داشته باشند که پا در این مکان نهاده اند. دغدغه ی فعالیتِ فرهنگی و یادگیری. دغدغه ی بسترسازی برای خود و دیگران که در این روزها مبدل به آسفالت شدن عده ای دغدغه مند گردیده است. دوستانِ من! مدیر و معاون، مدیر و معاون اند و وظیفه شان رسیدگی به مطالبه های ماست. بگذریم از جنابِ رئیس که کمتر اطلاعی از شرایط و برنامه ها ندارند و بی لیاقتی و محافظه کاری شان زبانزد خاص و عام است. مساله موضع گیری ماست. آلودگیِ فضا دامن گیر است. باید مراقب بود و فاصله نگه داشت. تحت شرایطی که نهاد مدیریتی کمتر اعتنایی به برقراری رابطه ی سالم و فعال ندارد و خلاصه شده است در طعمِ دمنوش و چای سبز و ژست های اینستاگرامی. تحتِ شرایطی که جایگاه ها مشخص نیستند و هیچ دستورِ کار و اساسنامه ای قانونی موجود نیست. تحتِ چنین شرایطی کارشناسان فرهنگی کمتر لیاقتی به جایگاهی که در آن هستند ندارند. اولویت ها و تشخیص ها از جنسِ فرهنگ و هنر نیستند. تحت چنین شرایطی پرواضح است عادت به ولنگاری و ریاکاری و دخالت های بیجا و برخوردهای توهین آمیز پوستین می شود و خنثی بودن و محافظه کاری عمقِ چنین پوستینی. معاونت فرهنگی دانشگاه شیراز، جایگاهِ فرهنگی شیراز و دانشگاهِ شیراز با پشتوانه ی قوتِ قلب بخشی که دارد جایگاه خیلی از این آدم های حاضر نیست که بانیان و فعالانِ مهد کودکِ معاونتِ فرهنگی گردیده اند. برقراری گفتمان انتقادی را بر نمی تابند و ظرفیت ها را بی مایه نموده اند. غرض، طبق معمول حذفِ تدریجی دغدغه مند هاست و حذف تدریجی با تخریب روانی همراه است. با عدمِ درک مشخص از وضعیت و عدم ارتباط و کناره گیری عده ای و متعاقبا کیسه کشی و دلقک بازیِ عده ای دیگر. آمال ها و آرزوها تهی شده اند و مدیران تنها به ابتذال و جنجال وقع می گذارند. نمونه ها عیان است و حاجت به گفتن و تک به تک برشمردن نیست. نمونه های واکنش و عدم واکنش آقایان نیز عیان است. رویکردشان هر چه بوده عملا منجر به حذفِ تدریجی شده و حذف هم کرده اند. قضاوت بر شرایطی است که مشاهده می شود. شرایطی که نتیجه ای بار نیاورده مگر جزیره ای کار کردن. مگر خود سانسوری هایی که به اختگیِ فرهنگی انجامیده است. شرایطی که دلقک بار آورده است و رزومه پُر کرده است. رزومه ی کاری هم که سازندگی نمی طلبد. ارتقا که برایشان اهمیتی نداشته است. ارتقایی که من و امثالِ من می طلبیم که برای حاشیه روی و تلفِ وقت و خوش گذرانی نیامده ایم. برای پیشبرد خود و علایق مان آمده ایم و تمام! کارمندِ کس و جایی نیستیم و برای خوشایندِ آقایان کار نمی کنیم. در چنین شرایطی باید با صدای بلند حرف زد. باید رو بازی کرد. باید مطالبه گر بود. پدرخواندگی در کار نیست. باید از این فضای بیمارگونه ی ریاکارانه ی متفرعنِ متحجر فاصله گرفت و با صدای بلند فاصله گرفت و فروتنانه و بی های و هوی کار کرد. معیار، شعار و کلماتِ توخالی نیست. معیار، رویکردی است که اتخاذ می شود و رویکردِ اتخاذ شده است که میان خاتمی و احمدی نژاد فاصله ایجاد می کند. نه پُستِ اینستاگرام عده ای و داد و هوار عده ای دیگر. رویکرد، فعالیت می آورد. گوریلِ بنفشِ انگوری، فرهنگِ پنهانکاری و تجدیدِ رویکردِ حذف گرایانه است. گفتمان احمدی نژاد است در پوستینِ خاتمی. ابتذال و لمپنیسم، ابتزال و لمپنیسم است. شارلاتانیسم شارلاتانیسم است. چپ و راست نمیشناسد. باید از خود کَند و به جانِ این استخوان های مرده ملحق شد تا بلکه جانی دوباره بگیرد و کلمه ها در عمل از سر متولد بشوند.
۰ نظر
۰۵ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۳۳