پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیا» ثبت شده است

  با گزیده شعرها سرِ سازگاریِ چندانی ندارم. مگر این که گزینش از پیِ پختنِ فکری باشد و به سوی چیزی دیگر ورای شعر. مجموعه شعرهای یک شاعر نیز بابِ میل نیست. بهترین اتفاق، دفتر شعری مجزاست از شاعرانی که دوست می دارم یا دوست خواهم داشت.

 

 شعر خواندن این روزها خیلی شخصی تر از همیشه است. شعر دیگر بسته به نظم و طنین آهنگینی نیست. دیگر ستونِ فرهنگی شفاهی و در پی تحکیم و تحکمِ آن نیست. شعر دیگر ابزار نیست و منتِ هیچ تعلق و تعهدی را بر نمی تابد. جهان مدرن گوشه گیری شعر را پذیرفته. من پیش تر بی فکر و مداقه ای شعر و شاعری ام را به گوشه ای بردم. انگار به تاسی از روحیه ی تاریخی که در آن زندگی می کنم. شعر در جهان امروز بیراهه ای بیگانه است که به کارکردهای زبان خیانت کرده است. به نشانه بودن و در نشانه ماندن. به انتقالِ مستقیمِ پیام. و البته با ذات رسانه های مسلط بر اذهان نیز در تضاد و تقابل است. در رسانه رمزگان از پیش گشوده اند. و مخاطب نیز به طور خودکار دریافت می کند. ماهیتِ فراگیر بودن چنین است. باید دو، مشخص، دوی دیگر، مشخص و چهارِ نتیجه نیز مشخص باشد. قواعد و قراردها مابینِ گیرنده و رساننده به طور ضمنی پذیرفته شده اند. کسی پاپیچِ کلمه ای نمی شود و کلمه مضمونی تهی است. چرا که حامل دریافتی واحد و مکرر است. شعر اما با زبان، با خانه ی وجودی اش، سرِ جنگ دارد. زبانِ مسلط، امروزه، فکرِ مسلط است و شعر عنصر نامطلوبی است که تسلط از زبان می زداید و کام نمی بخشد. به کلمه ی نشانه شده ای تن نمی دهد و محتوا در آن بسیط و متکثر است. شعر منشوری است گریزان از خود. لعنتی است دچار به جهان و تاریخ. در پذیرش این لعن و نفرین شدگی، قوای شعر حالا در تن دادن به هبوط و تبعیدی است که افلاطون برای شاعران خواست. شاعران رانده شده گان از درگاه اند. شعر در عصر ما بیهوده ترین چیزهاست و قدرتِ مقابله اش در همین نهفته است. هرگز شعر چنین سرِ ناسازگاری نبوده. چنین در محنت گرفتار نبوده. چنین بیهوده و چنین حیاتی نبوده است!

 

 منظور از شعر، شعرِ مدرن و منظور از عصرِ ما، طوفانِ فراگیرِ مدرنیسم است. منظورِ از شعرِ مدرن البته به روشنی و سادگی مشخص نیست و تناقضاتِ بسیاری در اعماقِ آن نهفته است. پی گیریِ ترجمه ها و تفسیرهای فرهادپور روشنگر خواهد بود. به ویژه  در کتابی به نامِ شعر مدرن که چندی است گِرد آمده، مستقلا منتشر گردیده است. سطرهای بالا قوتِ قلبی است نظری برای من و نه تحلیلی بر اوضاع شعر در کشور خودمان. منظور فرصتی است که بالقوه پیش آمده، طی سال ها و نه آنچه مرتجعانِ فرصت رُبایِ فرصت کُش سرِ بازارهای مکاره به وقاحت می فروشند. منظور از گوشه گیریِ شعر نیز، کشیدنِ هاله ای به دورِ خود، صومعه نشینی و مقدس بازی و اطوارِ شاعری نیست که باز پر از تکرار و حماقت باشد. آن تفاله ای تاریخی است. خرقه پوشی و صوفی بازی حالا بازاری شده. این رانده شدن، فرو رفتن در متنِ تاریخی و به در آوردنِ متن از تنِ تاریخ است.  اوضاع البته مشخص است. اینجا نیز سال هاست که شعر آشکارا هنر اول نیست و در عوض، حرکت های مدرنیستی در شعر ما نیز از جایی متوقف گردیده است!

 

 خواندنِ قطعه شعری، حتی برای چندمین بار، در کانالی تلگرامی یا در پستی اینستاگرامی هنوز برای من کار شاقی است. به سطرِ آخر و نقطه ی پایان می رسم هر بار و باز از نو می خوانم. چیزی این میان می پَرد. از دسترس خارج می شود. آن، هشیاریِ من و تمرکزِ ذهنیِ من است. خواندنِ دفتر شعری ناب خود نوعی مقاومت است. گشت در دنیایی پیوسته و متجسم و گذار از متن به سوی تداعی ها، به واسطه ی تمایلات. خواندنِ یک دفتر شعر حتی در عصرِ حواس پرتی مطالعه ای عمیق می طلبد. غوطه ور شدن در خیالی متجسم و تو به توی سیاه و سپیدِ کتاب رفتن و در نهایت، بخشی از کتاب شدن و افزوده ای بر کتاب شدن و کتاب شدن!

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۷
شایان تدین

    همه چیز ادامه دارد. به بدیِ فیلم هایی که در جشنواره ی فیلم کوتاهِ شیراز دیدم. بدونِ آغاز. بدونِ پایان. کشدار و مریض. کج دار و مریض زندگی می کنم. تابستان در ناتابستانیِ خود و زندگی در نا به سامانی است. می گذرم و می خورم از خودم. از ناخن و پوستِ دستم. از نفرت و حسادت و هزار و یک جور خیالِ ناجور. می خورم و می گذرانم. فکر به فکر، خیال به خیال، کتاب به کتاب و کلاس به کلاس. همه چیز به طور مهلکی ادامه دارد و هلاک نمی شویم. تمام نمی شود. دانشگاه، نظام آموزشی و اداری و کل مملکت در تعلیقی دائمی است. میلِ جنون آمیزی به پایانِ کار دارم. به خطِ آخر. به نرسیدن و حجتِ تمام. اما هیچی. در تابستانی که حالِ تابستان ندارد کلاس های عمومی و زبانم را می روم، کلاس های رانندگی را باید بروم و کتاب به کتاب سر می چرخانم و فیلم پشتِ فیلم می بینم. این روزها بیشتر از فون تریه. یادداشت ها و شعرها در سرم سرگردان اند و گاهی خطی به میلی می رسد و کشیده می شوم به رویِ زمینی سوخته. بیشتر اما بی امان در جای خود مانده سر از فکری به فکری می برم و از خوابی به خوابی می روم. مشغولِ نوشتنِ طرحی برای کارگاهِ زنگِ تفریح، به فکر کردنِ خودم فکر می کنم. به این که چیست و کجاست این فکر که به خودش فکر می کند. به انتزاعی که برخاسته از مادیتِ محضِ است و به تو به تویِ سرگردانی مان. سرگردانی. در کلمه ها فرو می روم و کلمه می شوم گاهی. کلمه ی محض. پوشالی. تو خالی. بی سر. پرکَنده. ترکیب ها را جذب می کنم و ترکیب ها را تحلیل می برم و حل می شوم. مشغولِ نوشتنِ طرحی برای کارگاه به نوعِ تازه ای از فکر کردن فکر می کنم. فکر کردنِ امروزی مان که مثل هر چیزِ دیگری ماهیتش در شکلش است. اینترنت و شبکه های اجتماعی با ما چه کرده اند؟ مدتی مدید آزار می دادم خود را محضِ عدمِ تمرکز و پراکندگی و سرگردانی. ابرداستانی اما در کارِ ابررایانه هاست. فکرها در عصرِ ما کدهایی سرگردان اند. به کارِ این جهان این امتداد نمی آید. طورِ دیگری شده ایم و تمرکز و خطِ پیوسته عناصری نامطلوب اند. عناصری پس زده شده اند. اینترنت حتی در ابتدایی ترین شکلش صرفا ابزاری در دستِ بشر نبود بلکه ارائه ی نوع تازه ای از فکر کردن بود، متفاوت از عصرِ کتابت، عصرِ تفکرِ خطی و متمرکز. با این سرگردانی عظیم و با حسِ آزاری که نشترش به جانم فرو می رود چه کنم؟ فکر کردن به خودِ همین مساله مرحله ای تازه است. جویای احوالِ بیمارِ خود شدن در بی نهایتِ امکانات و سرعت. جویای احوال خود شدن در حسِ تعلیقی که در جانِ این سرزمین فرو رفته و ادامه دادنی صرف به بیهودگیِ محض. میلِ مضری به پایان دارم. به فروپاشی. و فکر می کنم بیهودگی باید کلیدواژه باشد. واژه ای که منافذ را باز کند و جا برای کاوش بیابد. پذیرشِ این که چقدر بیهوده سر به سودا می کوبیم باز فکری است درباره ی فکر و جویای ناخوش احوالیِ خود شدن. همه چیز، مریض، ادامه دارد و هر کدام، زیر به زیرِ ستون های پی افکنده ی ابرداستان، پی کار خود می رویم و سر در سودای خود فرو کرده ایم!

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۶:۲۳
شایان تدین

  این مطلبِ کوتاه به همراه یادداشتی دیگر درباره ی تاریخ، روزمرگی و رسانه در نشریه فرهنگی، اجتماعی کولاژ/ انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز/ سال دوم، شماره دوم/ آذر 95 منتشر شده است.

  اگر شبکه های اجتماعی و تلویزیون رسانه های فراموشی اند، سینما هنرِ به یاد آوردن است. سینما پوسیدگی را رج نمی زند. بر جنازه های تلنبار شده نمی تازد و بنگاهِ خبرپراکنی نیست. اخبار، پوک می کنند و سینما، تهی. فرق است میان پوسیدگی و جا افتادگی. بغرنجیِ اوضاعِ جهان حاصلِ فراموشی است. در همه ی جنگ ها، پس از چندی ارزش ها فراموش می شوند و انگیزه های شخصی چیرگی می یابند. همه از یاد می برند چراییِ جنگ و ارزشها و خصومت های ایدئولوژیک را. هر کس برای خودش، به قدر خودش، با کینه و خونِ دلِ خودش می جنگد. جهان، جنگ زده است. بغرنجی اوضاع از فراموشی است. سینما جهانِ یادهاست و عاطفه ها. حیف که تا درجه ی مخدراتِ صرف سقوط کند. حیف که قدرش بکاهد و به مصرفِ روزمره ی بیهودگی برسد. هنر از قول بهمن محصص ویرانگر است. خواه با ستایشِ زیبایی یا نشان دادنِ خدایان هولناک. هدف اما یگانه بوده است: بر انگیختن آدمی و خلاص کردنش از شر روزمرگی. هر هنرمند امروزه یک مدیاست. یک دریچه است. دریچه ای به سمتِ پریشانی کوچه ی بن بستِ خودش! رسانه ای است در برابر جهان رسانه زده. سینما از ابتدا جهانِ موازی بوده است. در عالمِ واقع و خیال راهِ خودش را رفته است و برای هر بنی بشری، چهارراه خودش را داشته است. گدار از "کشورِ سینما" می گوید. کشوری ورای هر مرزی. فرقی نمی کند کجا، با چه اتفاقی و به چه انگیزه و بی رمقی. توی تاریکخانه، توی تاریکی اتاق، فکرِ ناگهانِ پریده از سر سینماست. فکری که از دریچه ی چشم هاست که متجلی می شود و می دَرَد و برقِ نگاه می بخشد. سینما انکارِ آشفتگیِ عالم نیست. معیار زندگی نیز نیست. برای من همیشه قدرش آنجا بیشتر دیده شده که ابزار تعالی بوده است. هر تعالی. حتی اگر تعالی را از یاد برده بودم. حتی اگر جنگ و جنایت، حتی اگر تصویر تلفات و تلنبارِ اجساد تعالی را از یادِ دنیا برده باشند.

سگ آندلسی

۰ نظر ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۱۷
شایان تدین

 " آن که از وقایع سر می خورد بزدل است، اما آن که به وضعِ بشری امید می بندد احمق است."

کامو، یادداشت ها: جلد دوم، دفتر چهارم، ترجمه ی خشایار دیهیمی

حالِ دنیا هیچ وقت خوب نبوده است. این روزها بدتر از روزهای قبل نیست. آن چه از پای در می آورد یکی امیدواری ست: آرمانی که در عدمِ پویایی نوید بخش است. آن دیگری، رسانه است. یکی احمق بار می آورد آن دیگری، مقهور.

 روزگارِ ما بدترین روزگار ممکن نیست. تاریخ شهادت می دهد. که توالیِ فاجعه است و نبضش به خون می تپد. خونِ تازه یِ آدمی. هر بار تازه تر. جنگ ها، مصیبت ها، جنایات و بی عدالتی ها همیشه بوده اند. همین منطقه ی خودمان. جنگ هایِ قومی و مذهبی که مالِ این سال ها نیست. هر بار به بهانه ای، به کوچکترین بهانه ای سرِ دیگری بریده شده است. نوبت به نوبت. خروار خروار. مظلوم، ظالمی بوده که زورش نمی رسیده است. تاریخ گواهی می دهد. ورق به ورقش. من اما ترجیح می دهم به آدم ها فکر کنم. و دلمشغولی های روزمره شان. به روابط. و بی سرانجامی شان. من اما ترجیح می دهم طرفِ احساساتِ فردی باشم. آنچه سلبِ اراده می کند این روزها "رسانه" است. دغدغه ی نوشتنِ این یادداشت هم اصلا همین است. نه خودِ رسانه به طورِ جامع البته که خودباختگیِ مخاطبانش. که تاریخ زداییِ عجیب و سریعی به راه افتاده است. رسانه تصویرِ فاجعه را ترجیح می دهد. نه از سرِ خباثت بلکه از سرِ بدبیاری. بدبیاری اما ناچاری می آورد. سلبِ اراده می کند. سلبِ زندگی. اوضاعِ جهان خراب است. اخبار از جانِ آدمی می کاهند. از مرده ها می گویند و از زنده های پای تلویزیون کم می کنند. هر روز چیزی را در سینه، در تنِ آن ها می فِسُرند که نمی سوزد. بر همین منوال بوده است اما. دنیا همیشه خراب بوده است. تاریخ شهادت می دهد. که توالیِ فاجعه است. و همیشه بوده اند آدم ها. مابینِ فجایع. نه مستتر که بی های و هوی. زندگی می کرده اند. روزها و شب هاشان را. عاشق می شده اند. دل می بُریده اند. اذیت آزار می کرده اند. مهربانی تحویل می داده اند. کتاب می خوانده اند. همخوابه می شده اند. سرِ جزییات کَل می انداخته اند. تاریخ اما کلیات است. چرخِ تاریخ اما همیشه از لاشه ی تن ها رد می شده است. همیشه بوده اند کسانی که حیثیتِ آدمی را به تمسخر می گرفته اند. همیشه بوده اند کسانی بیشتر یا کمتر که سعی در رعایتِ آدمی داشته اند. دنیا جای بدی ست. وقاحت، علمدار است. خبرها نفَسِ آدمی را بند می آورند. غول ها بی نشان اند، ستاره ها کم یاب. همه چیز رونوشت شده است. اسبابِ دروغ و تملق مهیاست. خلاصه که دنیا دارِ مکافات است. مابینِ این همه مصیبت، ورایِ آوارِ معصومِ این همه خانه از حیثیتِ جان ها باید دفاع کرد. در هر فرصتی. در شعر و شعار. در زندگیِ روزمره. با پرداختن به جزئیات. اگر جهان بیمار است ما باید بپذیریم که قدم های بعدی پیش بیایند. اگر ناشاد است باید بر طبلِ شادمانی بکوبیم. اگر حالِ جهان خراب است، همیشه بر این منوال سپری شده است. ما باید حالِ خوبمان را از سر تعریف کنیم. "ما نباید دیگران را محکوم به مرگ کنیم چون خودمان محکوم به مرگ هستیم." رسانه اسباب است. در چون و چرایِ آن بکوشیم. نه از خودمان سلب کنیم. که حالِ دنیا هیچ وقت خوب نبوده است. که دریچه ها همیشه به سمتِ مصیبت باز می شده اند. و سیاستمداران غالبا دلقک بوده اند. با لبخندهایی زننده تر. "دندان پزشکی در خدمتِ دیپلماسی". نمی شود از دامان این یکی به دامانِ آن یکی پناه برد. چرا که هر دو جانی اند. و این قضایا سنجیدنی نیست. و رفعِ جنایت در دفعِ جانی است.

 جهان در هاله ای از مرگ فرو رفته است. آن چه به کار می آید حالا زندگی ست. با همه ی روزمرگی ها، همه ی شب مرگی ها، همه ی پوچی هایش.

۴ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۵
شایان تدین

نمیدانم چه حکمتی ست که هر چه علم مجزاتر و تخصصی تر شد هنر گسترنده تر و فراگیرتر. عصر هنرمند تک ساحتی سپری شده و هر هنرمند، مدیایی ست در هر چارپوب. و هر چارجوب مدام گذراتر از قبل و گاه، پویاتر. انبان فرهنگی، انباشت گسترده ایست که زمین، زادگاه آن و انسان، خالق و منجی و باشنده و درهم شکننده ی آن است. و هر هنرمند، مدیایی ست دریچه وار. به سمت پریشانی کوچه ی بن بست خودش! وَ لاقید است و دِینی به گستردگی پیرامنش ندارد که خود گسترنده است. از تنبلی ست اگر نهایتی را بجوییم. اگر حد ایستایی را باور کنیم. گزندگی ست و حقارت، اگر چارچوبمان بپوسد و هم چنان مومن بمانیم. پذیرای پوسیدگی بودن، نه فروتنی که فرورفتگی ست. فرورفتگی در امن و امان دامان سیاهچاله. فروتنی، دریافت حد و حدود و جایگاه متغیر خود است و فروتنی، پذیرش ناتوانی شخصی ست. فروتنی درک هستی آلوده ی زمین است و درک ابتدای ویرانی. فروتنی، درک ابتدای فروتنی ست. ابتدای جزیی بودن. ابتدای جزیی متحرک و متغیر ماندن و مانده نشدن!

آن استحاله ی تصویری که پیش تر گفته بودم و آن سرنمونی که سانتاگ، خصلت مشترک همه هنرهای معاصر میداند در یکدیگر تنیده شده اند. هنرمند مستحیل در واقعیتِ تصویریِ نوین، خود تصویری تازه تر است. و این همه از آن خصلت مشترکی ست که "مدیا" نامیده ایم. 

 

از منظرگاهی که مرا وادار به پروراندن مدیا نموده، گفته ام و بسی بیش از این ها باید بخوانم و بیاموزم و بگویم. چه در خلوت و چه گپ و گفت و چه نوشتار!

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۰۰
شایان تدین