پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گوستاو فلوبر» ثبت شده است

  در کردنِ سمومِ ذهنی طی یک عملیاتِ انتحاری، فاصله گرفتن از هر چه رابطه ی به عفونت رسیده و فاصله که منجر به سوءتفاهمِ بیشتر می شود. هر چه دست و پا زده ام این مدت برای یکی کردن ایده با عمل بوده است. برای از سر متولد نمودنِ کلمه ها. عصبی بوده ام و بد شنیده ام و بد دیده ام و نیتم همین فاصله ی پیش آمده بوده است. گاهی قضاوت های دوستان دور و نزدیک اذیتم کرده است و بیشتر تصورِ قضاوتِ آنها. همین که به خودم اجازه ی قضاوتِ پی در پی می دهم جای گله گذاری نیست اما طور دیگری نمی توانستم باشم و سعی کرده ام خودشان را منفک از فاصله ای که گرفته ام قضاوت کنم با این که این روزها با هر کاری هر که می کند سرِ سازش ندارم. نمی شود توی بازی قواعدِ بازی را عوض کرد، باید کشید زیرش. درکِ داشته ام از طرف های مقابل در این فاصله محدود مانده به محیطِ شخصی و درونیِ خودم و مشکل شاید از همین باشد. آن وقت هم که فراتر رفته ام با حماقتِ مجسم رویارو گشته ام. عصبانی بوده ام اگر، از دستِ مادامِ کج فهمی هایی بوده که پیش تر هم می دیدم اما یا نادیده می گرفتم و یا شفقت و دوست داشتن و قرابت مانعِ ضدیت می شد و به سهل انگاری پیوسته در استفاده از کلمات و برخوردها می انجامید. در همچه فضای متعفن و عفونی که دروغ، همین سرنخِ ساده نه تنها وزیدن گرفته که دودِمان بر باد داده و در معیتِ پول نسخه ی همه چیز را پیچیده جز در فاصله، تنهایی و گام به گام نمی شود کاری کرد. نمی شود تنها به حرص چیزی نوشت و منتشر کرد و نمی شود بر طبلِ نادانی کوبید که حالا چهار یا چهارصد کتاب خوانده ام و پنج یا پانصد شعر نوشته ام. باید فرصت داد و امان نداد. امان دادن به دیگری امانِ مرا گرفته بود و حالا _هر چه پیش آید خوش آید_ گمان می برم امانِ هر کس مالِ خودش است و دستِ خودش. من نه قرار است خوشایند و خوشامد هر کسی باشم و نه جزئی از بازی. جز در عشق و نفسِ رابطه هیچ امانی نمی دهم و در جریانی از خون به پیش خواهم تاخت. از سرِ شکم سیری و برای جلبِ توجه و دلبری و خلسه و نفهمی نیامده ام به این وادی که جز بادیه نشینی و سرکوفت و تشنگیِ مدام و سردردِ مزمن چیزی برایم ندارد و نداشته است. عشقی اگر باشد جدا شدنی نیست و در خون است. خون ادعایی ندارد و در جریان ملتهبِ خودش به پیش می تازد. درکِ درست واقعیت، تهِ واقعیت و سنجش دنیایی که در خلوصِ خلوت می مانَد با معیارِ آنچه بیرون از این چهار دیواری می گذرد برای من مهم است و زندگی در توهماتِ خوشایند با خودارضایی های ریاکارانه را نمی پسندم. نورِ مریضِ توی سرم کفایت نمی کند و زمینه، ساختار، جامعه و سیاست را نمی توان از آنچه می طلبم جدا نمایم.  پیش رفتن در همه ی این بحرانها با این رابطه های عفونی و کلماتِ سقط شده و هوای متعفن چیزی مگر قربانی نمی طلبد و فرصتی مگر تنهایی نمی خواهد. سر به هر درندشتی کوبیدن کافی است. زندگی با هر دافعه کافی ست. گردن، کجِ کجی ها نمی کنم و راهِ خودم را حتی اگر اشتباه به خیالِ درست می روم؛ در سنجش با خودم و در تهِ واقعیات. برای خلسه پا در این وادی ننهاده ام و قلبم را شده به دندان می خراشم اما ترشحاتش را عیان نمی کنم. کلمات باید سرِ جای خودشان باشند و خودارضایی و زاری در ملا عام را بر نمی تابم. دانش چیزی جدای از عشق نیست و آن هم عشقی که به چشم نمی آید و مصر است. "قلب باید کوره ای نامریی باشد." هر کس به قدرِ خوذش راهِ خودش را باید برود و حرفِ حسابِ خودش را از ناحسابی ها سر فرصت با صدای بلند جدا کند. کاری نمی کنم که صرفا کاری کرده باشم و اگر بر جَوّی می شورم و از گروهی بیزارم، گریزان نیز هستم و فکر می کنم ناپسندی وابسته به شخص و گروهِ خاصی نیست و کارِ اشتباه مورد توجه است و تکرار ننمودنش. برای جزئی از هوا بودن بر جوِ مریض نمی افزایم. این سرزمین گُهی شده است و برای اعلام وجود باید در ملاءِ عام رید. (بی ادبی ام را ببخشید! خسته از ادبم.) من چنین نمی کنم و نسخه هم نمی پیچم بلکه همه این ها پژواک هایی کوتاه و فشرده از سکوت هایی دراز و زخمی اند. 

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۶
شایان تدین