ژوزه مورینیو یک ستاره بزرگ است. اولین باری که مورینیو همسرم را دید، به او گفت: "هلنا، یک ماموریت داری. به زلاتان غذا بده، بگذار بخوابد، او را خوشحال نگه دار". این مرد هر آنچه که بخواهد را به زبان می آورد. او را دوست دارم.
زلاتان ابراهیموویچ
منچستر امسال شهر پر سر و صدایی ست. کسانی آمده اند تا غرورِ یونایتدی ها را بهشان بازگردانند. این کسان اما معمولی نیستند. آقایانی خاص اند. مردانی متکبر، شوخ طبع و بابِ میلِ رسانه ها. یکی ژوزه مورینیهو و آن دیگری زلاتان ابراهیمویچ.
از شما چه پنهان که کم از دستِ مورینیهو حرص نخورده ام. لاجرم که سرمربی چلسی بود و صف کشی تیمش، اینتر را در برابر بارسلونا از یاد نمی برم. یا آن بازیِ کذاییِ چمپیونس لیگ. آخرین حضورِ سر الکس. که البته مرد و مردانه مورینیهو با صدای بلند ابرازِ همدلی کرد. با فرگوسن و منچستری ها. او با خیلی از ستاره ها بی مروتی کرد و از اهانتش به ونگر عُقم می گیرد. حالا اما پای یونایتد در میان است. حالا اما او به حاشیه ی امنِ ذهنیاتِ من پیوسته. حالا اما اعتراف می کنم که پشتِ همه ی حرص و جوش هایم ناچار بوده ام به ستایشِ قلبیِ ژوزه. از همان روزی که رو در رو با خبرنگارانِ بریتانیایی از سپشل من که خودش باشد گفت. از همان روزی که او محبوبِ دلِ رسانه های انگلیسی شد. برای همه ی احترامی که همیشه برای یونایتد و سر الکس قائل بود. او که پورتو را اعتلا بخشید. پس از نیم قرن چلسی را به جمع مدعیانِ فوتبال جزیره بازگرداند. با اینتر بارسلونای مهارناپذیر را متوقف کرد. فاتحِ دو باره ی چمپیونس لیگ. حالا او جانشینِ فن خال شده است. دستیارِ قدیمی حالا زخمِ زبان هم می زند که "من هرگز در قایم شدن پشت کلمه ها و فلسفه ها خوب نبوده ام..." حالا او آمده. نه اما برای به جایی رسیدن که محضِ دفاع از خودش چهارمی لیگ برتر و قهرمانی جام حذفی را علم کند. بلکه آمده برای ثابت کردن دوباره ی خودش. نه به دیگران که به خودش. ژوزه مورینیهو. مردی که مکررا گفته نه به فوتبالِ هجومی یا دفاعی که به فوتبالِ متعادل یا نامتعادل اعتقاد دارد. حاضریم. حاضریم تا تعادل را به منچستر و منچستری ها بازگرداند.
ایبرا اما در جای دیگر می نشیند. او از سرمایه های فوتبال است. بازیکنی با توانایی هایی خارق العاده. با یادآمدهایی فراوان. نام او حالا به فرهنگِ لغاتِ سوئدی هم افزوده شده. نه در حد یک نام. بلکه به عنوان فعل. زلاتانِرا یعنی حکمفرمایی کردن. او تا به حال در هر باشگاهی که بوده قهرمان شده است. آنِ خاص او را می توان مشاهده کرد. نه از الان. نه پس از هر آقای گلی و قهرمانی اش. که در همان عکس هایی که از او دیده ایم. از سال ها پیش تر. پیش از آن که راهیِ آژاکس شود. اعتماد به نفس او نمایان است. در همان تصاویر. چیزی غریب و غریضی در حالتِ چشم های او در جریان است. او با ودیعه هایش متولد شده است. قدرِ او اما به سعیش است. سعی مداومِ او. عطشِ خلاصی ناپذیرِ او به پیروزی. همان چه که وجهِ مشترکِ او با ژوزه است. آن ها بیش از آن که غریقِ لذتِ قهرمانی باشند، میلی مداوم و بیمارگونه به رقابتِ بعدی دارند. که "در برابر برد نباید احساس کامل بودن داشته باشید و در مواقع شکست نباید نا امید شوید." زلاتان مردی ست که توانایی هایش را نمی شود در اعداد خلاصه کرد. تونایی های هیچ فوتبالیستِ بزرگی در اعداد خلاصه نمی شود. حالا اویِ سی و پنج ساله زوجِ راشفوردِ هجده ساله است. و قرار است با آدمِ مومنِ منچستری ها، وین رونی هم تیمی باشد. حالا ایبرا کم ذوق ندارد که همبازیِ مردی چو اوست. پیش از این هم از رونی خواسته بود تا به پاریس بیاید. به باشگاهِ پاریسن ژرمن. حالا اما او پا پیش نهاده تا بلکه بتواند در منچستر، در بهترین لیگ جهان هم خدایی کند. تکبرِ سرخوشانه ی او نیز برای منچستری ها چیزی غریب نیست. ما پشتوانه ی کانتونا را داریم. همو که این روزها کلیپش دست به دست می شود. که به سبک و سیاقِ خودش خوشامد گفته. از خودش و انحصارِ پادشاهی اش در اولدترافورد تا "زنده باد شاهزاده". منچستر به بزرگانی از این جنس عادت دارد. ایبرا همیشه با آقای خاص هم سرِ سازگاری داشته. در اینتر روزهایی رویایی را با هم سپری کردند. حالا آن ها از همه خوش حال ترند. از این که در کنار یکدیگرند. در پایتختِ فوتبالِ جزیره. مردانی متکبر، شوخ طبع و حریصِ پیروزی. تازه واردهایی که آمده اند تا غرورِ ما را بهمان بازگردانند.