این نوشته در 35 میلی متر، کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال دوم، شماره چهارم، دی و بهمن 95 منتشر شده است. در نوشتنِ این مختصر از کتاب موج نو سینمای فرانسه، ژان لوک دوئن، قاسم رویین، انتشارات نیلوفر بهره ی بسیار برده ام و جداگانه به معرفی آن نیز پرداخته ام.
میشل سیمان
موج نو نام و عنوانی است برای یک جمع. جمعی فارغ از زیبایی شناسی منحصر یا ایدئولوژی یگانه. جمعی متشکل از چند جوانِ عاصیِ خسته از سینمای سنتی که مهم ترین وجه مشترکشان همین عصیانشان است. عصیان علیه سینمای مسلط. "سینمای کیفیت". سینمای سنتی. عصیانی که بیش از هر چیز به ارتقای خودشان انجامید. ارتقای نسلی که معتقد بودند سینما زیادی آکادمیک شده است. آنها می گفتند سینما دارد راه خودش را می رود و زندگی راه خودش را. جوهره ی اندیشه ی موج نو همین بود: ساختن فیلم متفاوت با سینمای سنتی. شمار شیوه هاشان هم در شمارِ فیلمسازانشان بود. کایه دو سینما به شدت متکثر بود. مبنا هم ساده بود: با حداقل نور و دکور طبیعی هم می شود فیلم ساخت.
دست به قلم بودن وجه مشترک دیگر همه ی آن هاست. تروفو، گدار، ریوت، رومر، شابرول... همگی منتقدانی بودند که " با تهور و تمرد به جرگه ی فیلمسازان گام نهادند." ریوت جستارنویس قهاری بود. گدار شاعری با منش فیلسوفانه بود. تروفو به رمان نویس ها می مانست و رومر یک دانشگاهی بود. قرار اما بر این بود که فیلم بسازند. بر حول آهن ربای کایه دو سینما گرد آمده بودند. با نقد نویسی در واقع در جستجوی راه و روش آینده ی سینما هم بودند. می خواستند تنها آن چه را بسازند که قابلیتِ عینیت پذیرفتن داشته باشد و البته در گسترش این قابلیت بکوشند. چرا که سینمای مولف یعنی همین. هر کدام صدها فیلم دیده بودند. از سینمای تجاری آن دوره متنفر بودند و به فیلمسازان بزرگ آمریکایی و نئورئالیستهای ایتالیا و رنوآر و برسون و کوکتو عشق می ورزیدند. آندره بازن برشان تاثیر نهاده بود. چه در مرابطه ی مستقیم و چه از طریقِ نظریاتش. با این همه فیلمسازن موج نو شبیه هم نبودند. به هم کمک می کردند و هر یک راه خودشان را می رفتند. تاثیراتِ مشترکی پذیرفته بودند. بی پولی و نداشتن امکانات همگیشان را در بر می گرفت اما سبک های متعددی داشتند.
مساله ی قابل ذکر دیگر این که تا پیش از نو موج نو در فرانسه و غیر فرانسه سینما وسیله ای ارتباطی بود. یک وسیله ی ارتباط جمعی. پیام، اصل بود. چرا که سینما رسما وسیله ای برای بیان و خلق اثر هنری به حساب نمی آمد. برای موج نویی ها سینما، خودِ سینما قدرِ بیشتری داشت. بیشترین قدر را داشت. " یک فیلمساز واقعی سینما را برای حرف زدن به خدمت نمی گیرد، وظیفه اش این است که در فیلم هایش سینما را از نو بیافریند." از آن پس در واقع این ایده قوت بیشتری گرفت که سینما کارخانه ی سازنده ی اسباب و اشیا نیست. بلکه ابزار بیان است. به قول ژان پیرکاست "موثرترین ابزار بیان افکار، خاصه در آن ایام." دوربین به مثاب هی قلم. سینما به عنوان وسیل هی نگارش جدید. چنان که الکساندر استروک ادعا کرده بود.خلاصه بعد از جنگ جهانی دوم علاوه بر نئورئالیسم ایتالیا، موج نوی فرانسه دیگر جنبشی بود که گستره ای جهانی یافت.
حرف آخر:
موج نویی ها به هر آنچه می گفتند جامه ی عمل نپوشاندند. اصلا شاید بیش از آن که انقلاب کرده باشند، مقاومت کرده بودند. اما تاثیرشان واقعی بود و هست. عصیانشان واقعی بود. موج نو به قول اریک رومر بیش از هر چیز احیا و ارتقای یک نسل بود. نسل برآمده از 1958. چند جوان خسته که در خستگی شان درمانده نشدند. فرو نماندند. عصیان کردند.
*نامِ مقاله ای جنجالی از تروفو. منتشر شده در کایه دو سینما. که مبدل به یکی از ارکانِ اصلی موج نو شد. آن را حتی مانیفستِ سیاسی موج نو نیز نامیده اند.