پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناصر تقوایی» ثبت شده است

از جمع آوری این مطب بیش از یک سال می گذرد. منتشر شده در شریه ی 35 میلی متری، مجله کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال سوم، شماره ی پنجم، زمستان 96 و بهار 97 

 

به نام تقوایی

با یاد گوهر مراد

 

  در آن چه اهمیتِ و عزتِ بیشتری برایم دارد، ترس و وسواس بیشتری نیز کمین کرده است. از عمیق ترین حالات، کمترین ها را همیشه گفته ام و درباره ی آن ها که دوست تر می دارم، با دست و دلی لرزان تر نوشته ام. این خرده روایاتی که می خوانید، برگزیده ی پراکنده ای است از چند یادداشتِ مجزا. با موضوعاتِ محوریِ خودشان. که هر لحظه ازشان دورتر شدم و پراکندمشان شان در ذهن و زبانم. آخر، بابت قولی که دادم، با همه ی تاخیرها و عذرها، در فرصتی تنگ و اوضاعی شلوغ دست به انتخاب و نظمی زدم که بابِ طبعم نیست. عذرخواهم. و حتما روزی جبران خواهم کرد!

 

جنوب در فیلم های تقوایی

 

 حرف از جنوب در فیلم های تقوایی البته فراتر از این پنج فیلمِ اولیه است. منظور فیلم های نخل، باد جن، زار، پنج شنبه بازار میناب و اربعین است. نیز علاوه بر قصه های کیش و رهایی، جنوبِ همیشه محبوب، در فیلم های بلند و مجموعه داستان تقوایی نیز ردهای ماندگاری دارد. اما در همین آثار مستند و کوتاه نیز تقوایی، از امکاناتِ سینما، نهایت بهره ی خلاقه را برده است.

 بررسی و نظر انداختن بر این آثار نیز به دو گونه ممکن است. یکی به عنوانِ پیش متن، برای آثار داستانی و بلندِ بعدی و کشفِ نطفه های تصویری و محتوایی آثار بعد ترِ او. و دیگری قوت ها، کاستی ها و ارزش های مستقلی که هر یک دارند یا ندارند.  که خود این ارزش ها نیز بر دو دسته اند: ارزش هایی وابسته به زمان و مکان. و ارزش هایی با ماندگاریِ بیشتر که پیوند دارد به جنبه های هنری و خلاقه ی آن. در این نوشته سعی نموده ام، در حد توان، از هر دو دریچه، بر این آثار، نظرهایی بیندازم.

 

در جستجوی بیانی تصویری

 

 دو فیلم از این پنج، شیرین تر در زمان خودشان اند و غم انگیزتر در گذر سالیان. یکی نخل و دیگری پنج شنبه بازار میناب. هر دو گزارشی. نخل، روایتی است از حیات نخل و پرورش آن با تامل و ایجاز که گذرِ سالیان، گردی از حسرتی برقرار بر آن پاشیده است. حسرت و غمی که از تماشای نخل بر دل می نشیند ناشی از سال هایی است که موازی با در و دیوار و آسمان  بر سرِ مردمی خراب شد. از جنگ. و از خشکسالی. نخل، همچنین نخستین باری است که تقوایی از نریشن استفاده می کند و این خود یادآور تقواییِ نویسنده است. نویسنده ای جوان، با قلمی سرکش، موجز و مستعد. تصویر در همین فرصتِ اولیه ی کوتاه نیز کارِ خود را می کند. مابینِ هر فصل، هر بار که نریشن از رشد و پرورش ثمره ی نخل می گوید، آنچه می بینیم برش هایی اند از نحوه ی زندگی مردمانِ جنوب، چیدن خرما، صندوق چینی، بسته بندی، بازی، حمل بشکه های نفت، حصیر بافی، بالا رفتن از نخل، خرید و فروش و ... همه به برکت گرما، شرجی و آبِ آماده. غمی از تماشای آن در جان فرو می رود. از این که در ایران بعد از جنگ ده میلیون اصله درختِ نخل از بین رفت. در همان خوزستانی که نه به نخل زنده، که با آن نفس می کشید. ایران، دومین کشور خرماخیزِ جهان! و حالا که اصلا خرمایی کو که صادراتی باشد.. یکی از دلایل مهاجرت های فراوان و باقی بلایا. بگذریم! پس تصویر در این اثر، از کلمات جلوتر است. نریشن از پر آبی و رونق می گوید و تصویر از زحمت کشیِ مردم و عدالت. چنان که برابر نبودن آن آبادی با شکلِ زندگی مردم توجه هر تیزبینی را جلب می کند.  نخل، جغرافیای یکی از آثار درخشانِ داستانیِ تقوایی با مایه هایی سرشار و تکرار نشدنی، نفرینِ اوست. صحنه ی براندازی نخل، چند سالِ بعد، در آن اثر، تکرار شد. آنچه مهم تر به نظر می آید اینکه تقوایی سعی در بیانی تصویری، مستقل از کلماتِ راوی دارد. برش از کارخانه به درام ایرانول روی کولِ زن باربر را به یاد بیاوریم و نقشِ برش های اساسی را در کارنامه ی تقوایی پی گیری کنیم.

 

چند روایت معتبر از یک شهر

 

 نوشتن از باد جن، تمرکزی منحصر می طلبد. از بررسی چند روایت معتبر از داستان یک شهر. تا باد جن و ناخدا خورشید. راهِ دورِ دریا نیز مجموعه ای است از حسن بنی هاشمی که دو قسمت آن متعلق به همین جغرافیاست. یکی بندر لنگه و دیگری بندر کنگ. دو بندرِ پر خاطره در مخاطره ی سالیان. از داستان یک شهر احمد محمود و ماجرای تبعیدگاهی که در ناخدا خورشید تکرار می شود تا بانوی لیلِ محمد بهارلو. از این ها که بگذریم به اهل هوای ساعدی می رسیم. تقوایی همراه و آشنای ساعدی در آن پژوهش است که اگر نبود، بلکه چنین قرابت و متنی میسر نمی شد. بررسی آن کتاب و وضعیتش در امروزِ روزگار ما خود فرصت و مطلبِ مفصل جداگانه ای می طلبد. نیز در اینجا فرصتی برای وارد شدن به خود مساله ی اهل هوا نیست و تنها در یک جمله، این که، تقلیل دادن آن به یک مساله ی صرفا خرافی، ساده ترین شکلِ برخورد و ساده انگارانه ترین شکل برخورد است و تنها ارجاعتان می دهم به پژوهشِ ساعدی. وجه تمایزِ اصلی نگاه تقوایی از ساعدی اما در همین سطری است است که شنیده می شود. و "سنت سیاه که از تجربه ی گرسنگی سرشار است..." به واقع، وجهِ تمایزِ کارِ تقوایی از ساعدی در جراتِ قضاوت کردن است. بلکه اُنسِ بیشتر تقوایی با موضوع و سال های کودکی اش در این امر بسی نقش دارد. حال آن که برای ساعدی خودِ مساله غریب است و سعیش بر دیدنِ دقیق تر است. تقوایی اما نگاهِ خودش را  به مساله می بخشد. نگاهی اجتماعی، برخاسته از ایده ای که دارد. برش های پی در پی از سر افتاده پیرمرد به در و پنجره های شکسته و حفره ها و خرابه ها در حالی که اهل هوا به گازی (بازی) و آوازخوانی مشغول اند، تایید و تاکیدی است بر همین نگاه اجتماعی.

 

  جغرافیای ناخدا خورشید و آن دقت و پیراستگی و آن مایه از چینشِ درستِ تصاویر و اشیاء جز از دست آن که چنین گستاخ است به محلِ موردِ نظرش امکان پذیر نیست. تقوایی کودکی خود را در کوچه پسکوچه های دلمرده ی این شهر گذراند. با خاطراتی از جن و بادهای دریازده. در شهری که خانه ی بادهاست. آنچه خودِ تقوایی درباره ی باد جن می گوید، سال ها بعد، بر زبان ملول می نشیند در ناخدا خورشید. "آبادی به آدمیزاد آباده خرابه به جن." و خلاصه بندر لنگه، نه تنها جغرافیا، که نوعی جهان بینی در ذهن کودکانه ی او تثبیت کرد. بندر لنگه و تاریخ آن نوعی بستِ جهان بینی در پسکوچه های ذهن آدمیزادِ نگران است. و من نیز، که بخشی از خاطرات و ذهنِ کودکانه ام متعلق به آنجاست، خوب چنین چیزی را درک می کنم.

 

 باد جن از هر حیث فیلمِ ماندگاری است. پدیده ای را بررسی می کند که خود از جنبه های مختلفِ انسان شناختی، جامعه شناختی و روان شناختی و پژوهش های مربوط به موسیقی و تاریخ قابل بررسی است و خود، البته، پدیده ای است. نطفه های تصویری و محتوایی فیلم های تقوایی در این اثر قابل پیگیری اند. از جمله فهمِ بی نظیر او از فضا و معماری که سرایت پیدا می کند به  هر شهر و هر روستا و هر خانه ای. که تا آرامش در حضور دیگران، نفرین، ای ایران، ناخدا و کاغذ بی خط، همچنان، با حظِ فراوان، دیدنی و آموزنده اند. خاصه در میزانسن های پیچیده ی آثار بعدی او که اصلا به چشم نمی آیند. برخورد تقوایی با مکان، کلاس درس بزرگی برای هر مشتاقِ آموختنی است.

 

 باد جن، هم نشینی صدا و تصویر است. آن صدای مانای شاملو. آن صدای مرثیه سازِ مرثیه پرداز. ایگناسیوی لورکا را در خاطر دارم. در این بندر خرد و خراب... مرثیه ای برای یک شهر. صدایی که در سرم کوبیده می شود مدام. آوازی بر سرِ جنازه ها. و صداها که گزارش تصویر نیستند. بلکه بیانگر آن اند. و یادمان می آورد که سینما، مدیومی است بیانگر در قالب صدا و تصویر و همنشینی ها. و فیلم سازی که، پشتِ تصویرها، ایده ی خودش را به کار بسته. دست گذاشتن روی ویژگی های طبیعی یک مراسم ماورا طبیعی. "وقتی آدم می رود توی شور که زارش بگیرد و جن اش بگیرد برای من نشان دادن این ممکن نبود. بنابر این آمدم و خانه ی خرابش را نشان دادم و فکر می کنم جن او همین است." و نقشِ مونتاژ. از ویرانه های شهر به ویرانه های ذهن. و از تاریکی های شهر به تاریکی های ذهن.

 

 گفتار بر تصویر فیلم های تقوایی نوعی تاکید و آن هم نه تاکیدی گزارشی است. گفتاری است گاه درونی که بُعد می بخشد. عمق می دهد. و مثل موسیقی بیانگر عمل می کند.

 شیوه ی تاخیری تقوایی در نمایاندن تصاویر نیز یکی دیگر از آن چیزهایی است که بعدها در آثار بلندِ داستانی نیز با آن مواجه می شویم. اتفاقی می افتد (جزئی را می بینیم) بعد متوجه وضعیت و موقعیت می شویم. (زمینه، کل و ارتباط اجزا را می بینیم.)

 

 زار اما از جنس دیگری است. ماجرا همان است. این بار در یکی از روستاهای قشم. جنبه ی گزارشی اما در این یکی خیلی قوی تر است. تمهیدهای بصری اندکی نیز دارد البته. یکی آن که تصویر از سمت چپ وارد و در انتها در سیاهی سمت راست خارج می شود. و یا صدای بادی که حاکمِ شهرِ خاموشان است. و ساعتی که متوقف است در زار که قرینه ی ساعت در ابتدا و انتهای کاغذ بی خط را به یادمان می آورد. با این همه، در استقلال هنری، زار، هرگز به پای باد جن نمی رسد!

 

آیینی ها

 

 اربعین اثر دیگری است از همان سالیان که در بوشهر فیلمبرداری شده است. در این یکی، سینه زنی هیات مسجد دهدشتی، سنج و دمام هیات بهبهانی ها با نوجه خوانی بخشو و ثبت آن صدای ماندگار، ترکیبِ دلنشینی شده است. ترکیبی که گوشه هایی از زندگی در بوشهر را نیز در بر دارد. ثبت یک آیین که خود تبدیل به آیینی می شود. وجهی تماتیک که در تمرین آخر و تعزیه ی حر دلاور سال ها بعد برای ثبت در یونسکو تکرار می شود. سیالیتِ دوربین به سیالیت فضا می رسد. ذوق ورزی های بصری تقوایی همچنان ادامه دارد.

 

سال ها پس از طوفان

 

 کشتی یونانی بازگشتی است به جنوب محبوب در 125 نما. پس از سالیان و سالی پیش از کاغذ بی خط. 1377. از آنجا که طبعا، فیلمساز، با جغرافیای فیلمش آشنایی کاملی دارد، فیلمی است دیدنی و دقیق. فرصت کوتاهی است برای فیلمسازِ خانه نشین شده که نه، خانه نشین کرده، که صدای رسای خودش را دوباره از سر بگیرد. فیلم نما به نما قابل پیگیری و بسط است و این، آن کاری است که در جلسه ی نقدش، سالِ پیش، انجام دادم. بسط ایده ی مقوا و معناهای ضمنی آن. فیلم از لحاظ نگاه اجتماعی اش، یادآور باد جن است و مراسم زارِ دیگری نیز در این اثر باز سازی و گنجانده شده که تازگی، بدویت و جسارت آن اولیه ها را طبعا ندارد.

 

در نهایت

 

 اضافه می کنم جنبه ی دیگری را که می توان مستقلا بدان پرداخت. بررسی تنها کتاب داستانی او، تابستان همان سال. که آن نیز در جنوب می گذرد و هر چند خود همچنان دارای ارزش های فراوانی است، ریشه های آثار سینمایی او را نیز، خاصه ناخدا را، در بر دارد. جنبه های تصویری و ویژگی های روایی داستان های کوتاه او را، که خود تحت تاثیر همینگوی و ابراهیم گلستان است، می توان در فیلم ها مشاهده کرد. از جمله در زیاده گو نبودن. در شیوه ی تاخیری. و در درکِ درستِ وضعیتِ دراماتیک به جای توصیف و پُر گویی.

 

 مرور آثار اولیه و مستند ناصر تقوایی بر هیچ کس پوشیده نمی گذارد که او ناگهان به بلوغی که در شاهکارهای سینمایی اش می توانیم ببینیم و حظش را ببریم، نرسیده است. ناگفته نمانَد، پیگیری جنوب در آثار تقوایی پیگیری آن سینمای بومیِ وابسته به محیطی است که تقوایی خود از آن حرف ها زده و البته، قابلیت جهانی شدن را نیز داراست. درباره ی شخص شخیص خودش، مسیری، به گام های بلند، در میان وقفه های طولانی، از ناگزیریِ سرنوشت، طی شده است. با همتی بلندتر. و تیزبینی و هوشی منتظر. و البته حسرتی را در دلمان کاشته است از مردی که بارها خواست و کم تر توانست. با این همه کارنامه ی تقوایی هم چون زندگی اش، الگویی است در برابرمان. برای بهتر و درست تر دیدن، خلاقانه تر دیدن، درک درستِ زمانه و مدیومی که در آن طرحِ خلاقه مان را بریزیم و البته تن ندادن به هر وضعیتی که  تهی از خود و پوشالی می خواهدمان. تا باد چنین بادا!

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۷ ، ۰۵:۳۳
شایان تدین


 طرح مساله ی حمایت از کالای ایرانی در جنوب و به طور خاص استانِ هرمزگان به شوخی زشت و کثیفی می مانَد که زبانم بریده باد اگر در افشایش نکوشم و سکوت، هموار گردانم. 
 اگر بگویید چشم اندازت را وسعت ببخش و ملی نگاه کن، جواب صریح تر آشکار می شود. کاری به فروریختن صنایع و کارخانه ها و از بین بردن پتانسیل های محصولاتی که در واقع و به درستی باید از آنِ ما می بود ندارم. از ریاکارانه بودنِ این ادعا نیز فعلا بگذریم. تاکید من بر سرِ مرگز گرایی و کلان گرایی است، که مایه و پس زمینه ی کلام خاص و عام است و سالیان سال است که چنین است.
____
 بی رودربایستی، در این منطقه  قاچاق کراهتی ندارد، چرا که کسب نان است از برای ملت محتاج. درِ بسته ای که کمرِ این مردم را خم نموده، چنین وضعیتی را بار آورده. زندگی این مردم بسته به دریاست و دروازه های باز و تجارت. رونق این منطقه به مردمش است و آنچه از زور بازوی خود دارند. کیست که نداند جاده سازی و پروژه های کوچک و بزرگ تجاری و مسجدسازی و بیمارستان و هزار و یک ماجرای دیگر این منطقه غالبا از پول تاجران و خیرین بومی این ور و آن ور خلیج به دست آمده اند و البته آن نیز سراپا مسیری خالصانه طی نمی کند. حرف این که نیروهای وابسته به دولت و حاکمیت تا توانسته، فرهنگ و زندگی و ثروت و خون منطقه را چاپیده اند و می چاپند. برادران اعظم قاچاقچی نیز انگشت در کرده به هر کجا و ناکجا و به هر چه اندیشیده اند جز رونق پایدار و  واقعی منطقه.  تحت چنین شرایطی و تحت هر شرایط دیگری حتی کالای خارجی معمولا نه خطر، که فرصتی است برای این مردمان که از دم تولد، شیر نیدو نوشیده اند و هر اوریجینالی را ترجیح می دهند. 
____
 سوالی خدمت آقایان! ثروت اعظمی که از قشم و هرمز و بندر عباس، روزانه و طبق روال به دست آورده اید کِی و کجا خرج منطقه کرده اید که حالا گاه و بیگاه هار می کنید و به جان بازار می افتید و کم پیش نیامده، ناخداخورشیدی گِردِ بارش بگردد و در پس زمینه، مال و منال و زندگی اش بر آتش برود و سیگاری بگیراند بر فرونشاندن موقتی خشمش و عهدی با خود ببند بدین قرار که تا زن و بچه ی خواجه ماجد تو ای ولایت نون می خورن زن و بچه ی من هم باید بخورن... سخنی به گزافه نمی گویم اگر بگویم این مردم هر چه دارند از خودشان دارند و شما هم بسیاری از آنچه دارید از صدقه سرِ ایشان است و افسوس که چنین است. تقصیر اینان، سادگی و احترام بی حد و بی جایشان به کس و ناکس است و بی خبری از پیچ و خم سیاست، چه در معنای عامیانه اش و چه به معنای خاص.

____
 اختلافی نمی پراکنم و فاصله و شری زورکی نمی چپانم در کلام. واقعیت، ناگزیر صریح است و حرف و حدیث، فراوان. به یاد خود می آورم سخنرانی اخیر رئیس جمهور و غیب گویی های بی خیالانه اش را و سماجت می ورزم که این دولت روحانی هم، خیانتی بود در حق مردم هرمزگان و سیستان و بلوچستان که همیشه حداکثر رای خویش را، تحت هر شرایطی به نفع اصلاح طلبان به صندوق ها ریخته اند. خیانتی از جانب دولت به مردم و مردم، به مردم. خیانتی که با این ادعای ریاکارانه ی تازه، حمایت از کالای ایرانی، آشکارتر می شود. مثلا با سکوت در برابر قراردهایی که مجوز غارت ثروت های دریایی سیستان بلوچستان و هرمزگان را به چینی ها داده اند، تازه کرور کرور ماهی و میگو از چین وارد می کنند و همه این ها، در شرایطی است که دریانوردانِ بومی خونِ جگر باید بخورند تا آقایان لطفی بفرمایند و رخصتی بدهند به صیادی.  همه این ها را به صراحت و با صدای بلند می گویم و همچنان سکوت را راه نمی دانم. سکوت ریاکارانه ای که طالبان چه و چه نیز بدان دامن زده اند.  بس است هر چه تاخته اند به واقعیات تاریخی منطقه و ثروت های طبیعی اش و حالا هم شعاری شبیه جُک، از سر سال تحویل، تحویلمان داده اند. جکِ تلخی که تعبیر روزگار را در خودش دارد و راه بر ستم های تازه باز می کند. در منطقه ای که به قول ساعدی به احسان دریا زنده است و احسان دریا نه فقط ماهی و میگو و خرچنگ و هشت پا (که از جان دریا هم نگذشته و بعضی را ممنوع و حرام فرموده اید!) که به تجارت آزاد است و کالای خارجی، نماینده ی این تجارت است. و البته شکوفا شدن محصولات بومی، که نیست مگر آنچه وابسته است به زیست بوم و خلاقیت های مردمانش، در پرتو تجارت آزاد است که خواهد درخشید. و نه بستن ریاکارانه ی دریا بر بومیان و گشودنِ هر چه فراخ ترِ آن بر برادران که هر غلطی خواسته اند با خاک و آب منطقه کرده اند و می کنند و کس یارای سوال، گوشزد و حتی اشاره ای ندارد.
____
 سوال دیگر و آخر این که از کدام کالای ایرانی حرف می زنید که به رونق بازار منطقه بینجامد؟ کدام کارخانه؟ کدام صنعت؟ دل خوش به کدام کالای ایرانی بی کیفیتی باشیم که گند بزند به طعم زندگی مان به اندازه ی طعمِ شکرِ مانده ی پپسی های تولید مشهد که زیر دهان ملتی مانده است. و آنچه بومی است، کیست که نداند از شر پاسبان هاتان در امان نیست. این منطقه را گِل آلود کره اید و فرصتی برای ماهیگیرانِ از آبِ گل آلود. انگشت در دهان می مانم هربار از شنیده ها و دیده ها. لطفا، خواهشا، به امان خدا واگذارمان کنید. بسیاری مردم این دیار عطایتان را بخشیده اند به لقایتان. خیرتان که نرسیده هرگز، شرتان کم اقل کم.
____
نوروزِ 97
بندر عباس
۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۱۸
شایان تدین
 بیستمِ تیر، روز میلاد سینماگر بزرگ و بی همتای ایرانی، ناصر خان تقوایی است.

 

 جز نام از آنها نشنیدهایم. نامهایی که در پیوندی نامشروع طالبِ آن بودهاند که جز نام، نباشند. نامهایی برای سر چهارراهها و دست فروشیها و حراجیها. نامهایی که پشتوانهی یک فرهنگاند اما خواسته شده تا تنها مثل حراجیهای دمِ باغِ فردوسِ "کاغذ بی خط" هوار روی زبانِ عدهای باشند و خوارِ چشمِ عدهای دیگر.

 ناصر تقوایی خود یکی از همین نامهاست. مردی که یک تنه بارِ فرهنگیست، از قصهنویسی و فیلمسازی، تا جبرا کناره گیری _اما نه گوشه نشینی_.

 ناصر تقوایی را نه تنها با نامش، که با همهی کارهایی که ثمرهی یک عمرِ پر بار است انتخاب نمودیم تا به تماشا و گفتگو بنشینیم و سرمشق بیندوزیم. امیدِ آن نیز داریم که در خردادماه بتوانیم طی مراسمِ بزرگداشتی در ادامهی آنچه انجام دادهایم، میزبان خودِ استاد و بزرگانی دیگر از عرصهی فرهنگ و هنر در دانشگاه شیراز باشیم.

 

 طی روزهای ششم تا چهاردهم اسفند با تلاش اعضای کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، طی 8 جلسه به تماشای همهی فیلمهای استاد نشستیم. غرض، تماشای حتیالامکان همهی کارهای ایشان بود و خاصه آنچه خواسته شده مطرود باقی بمانند؛ از جمله فیلمهای درخشان "آرامش در حضور دیگران" و "نفرین" که اتفاقا قریب به نیم قرنِ پیش، هر دو برای اولینبار در شیراز نمایش داده شدهاند.

 در بین آثار، تنها از "مشهد قالی" به علت کیفیتِ به شدت پایین و "پیش" به خاطر عدم دسترسی، چشم پوشیدیم و جشنوارهی ناخدای سینما را در قالبِ: افتتاحیه با نمایش "ناخدا خورشید" در تالار فجر دانشگاه شیراز، نمایش فیلمهای جنوب و آیینی و "صادق کرده" در تالار مهر اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، نمایش فیلمهای "آرامش در حضور دیگران" و "نفرین" در مجتمع کتاب شهر کاغذی، "کاغذ بی خط" در تالار فجر دانشگاه شیراز و درنهایت "ای ایران" در سینما غزل ادارهی ارشاد برگزار نمودیم.

 ثمرهی آنچه نمودهایم را نیز در قالب ویژهنامهای در اردی بهشت ماه عرضه خواهیم کرد؛ با پیاده کردنِ متن جلسات نقد فیلمها و بازچاپِ مطالبی گزیده و انتشار تازههایی و با یادِ حسن بنی هاشمی به نام "کتابِ ناصر تقوایی" که درواقع نامی است برگرفته از کتابِ سینمایی که در سال 1349 به همت حسن بنی هاشمی در کانون فیلم دانشگاه شیراز (پهلوی) تهیه شد و در همان مجلد نیز اولین مطالب دربارهی "آرامش در حضور دیگران" به چاپ رسید. 

 در این روزها از حضور و همتِ دوستانِ زیادی بهره بردیم. چه در جلساتِ نقد و بررسی و چه مشورتهای خارج از آن. از جمله سعید ذوالنوریان، عباس بیاتی، بیژن کیا، محمدحسن محمودی، کامران حیدری، محسن مقدم، فرشاد عباسی، مرضیه وفامهر، سعید عقیقی و...  و دوستان اصلی اجرای برنامهها در کانون فیلم و عکس: نیما شمس، علیرضا حیران، مهدی دواچی، مرضیه سجادی، امیرحسین توکل و... و البته تشکرِ خالصانه و ویژه از مهران چهرازی بابتِ همهی انگیزهها و حضورها.

 بههرحال این برنامه آغازی بود در ادامه یا ادامهای در آغاز برای از سر دیدن و بهتر دیدن آثارِ درخشانِ تاریخ سینمای ایران. برای یادآوری شانِ سینمایی که هر سال در هوچی گریهای صدا و سیما و جشنوارهها فراموشمان میشود. در افتتاحیهی برنامه نیز گفته بودم اگر بخواهیم فصلی انتهایی بر کتابِ استاد ناصر تقوایی بنویسیم، سر فصلِ آن، بدونِ شک "تمام ناتمام" خواهد بود. کارِ در ادامهی ما نیز همچنان ادامه خواهد داشت در ناتمامیهای موجود.

 

 به امید روزی که شناخت ناصر تقوایی و سینمای شخیص ایران، علاقهی عمومی سینمادوستان باشد.

 

شایان تدین

دبیر اجرایی جشنواره ناخدای سینما

اسفند 95

شیراز

 

 

 

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۷
شایان تدین

  این مطلب با عنوان یادی از عباس کیارستمی: دوربین به مثابه ی قلم در دو ماهنامه ی سی و پنج میلی متری/ کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز/ سال دوم، شماره سوم/ مهر و آبان 95 انتشار یافته است.

سینماتوگرافی، نوشتن به کمک تصاویر متحرک و اصوات است.

روبر برسون

 

 *یک روز درباره ی ژان کلود کاری یر در مصاحبه ای گفته بود " او یکی از همین آدم هایی ست که درونش خیلی چیزها، زندگی ها و معرفت های زیادی رسوب کرده و به نوعی شادکامی و رهایی از تطاهر به دانستگی، به نوعی سبکی رسیده." عباس کیارستمی یکی از همین آدم ها بود.

 

 *یک بار هم در پایان "١٠ درباره ی ده" آنجا که دوربین دیجیتالش را به سوی لانه ی مورچه ها بر می گرداند ذکر کرده بود" تو آتش بر افروز تا من چیزی نشانت بدهم/ چیزی نادیدنی اگر نخواهی اش ببینی/ چیزی که قابل شنیدن نیست اگر نخواهی بشنوی صدای نفسهایش را." و خلاصه که نه حرف من درباره ی او دریک یا دو مقال تمامی دارد و نه حرف واقعا در این باره. چه که حرف زدن درباره ی او حرف زدن درباره ی همه چیز این زندگی ست. علاوه بر همه ی جنبه های نظری و عملیِ سینما. درباره ی عشق، کودکی، پیچیدگیِ پسِ هر سادگی و چیزهایی علاوه بر این. چه که آن روز روز قلم بود و او مرد. او که دوربین را به مثابه ی قلم بر می تافت. مساله اش نگاه به زندگی بود. به همسایه. دوست. برادر. بچه ها و مردم. مساله اش تمرکز و تجدید بیعت با زندگی بود که با همه ی روزمرگی ها، شگفتیها و قشنگی ها و رازهای سر به مهر خودش را دارد. او که مایل به ضد نمایش بود. در این جهان تصویر زده، ما را به لمس مجدد زندگی دعوت می کرد. از دریچه ی شخصی خودمان. و من از همین دریچه ی شخصی خودم است که او را دوست داشته ام. دوست می دارم. فارغ از هر هیاهوی و هر ستایشی. آرام. خلاق. متمرکز. چنان که او بود. چنان که او ما را دعوت می کند. به نگاه مستقیم به دنیا. به خم اندر خم خود و پیرامن مان. به آنچه گرفتارشیم. نه از دریچه ی جهان اولی یا سومی. نه از زوایه ی استبداد و استعمار. بلکه با اسلحه ی نگاه خودمان.

 

 *آن که با حداقل ها کار کرده بالقوه توانِ کار با حداکثرها را هم دارد. عکسِ این اما صادق نیست. چنان که ناصر تقوایی می گفت "عباس هر وقت اراده کند یک فیلم فیلم تجاری پرفروش خوب هم می تواند برای شما بسازد اما..." مساله سر همین اماست. اما او کارکردن از نوعِ خودش را می پسندید. خواسته نا خواسته او به زبانِ سینما اضافه کرد. و این یکی از آن چیزهایی ست که ستایش همگانیِ او را به ارمغان آورد. شیوه ی کارِ او تلفیقی ست از انتخاب و مقدرات. و در واقع انتخاب در چهارچوبِ مقدرات. شیوه ی کارِ اوست که الهام بخش است. که دنیا را به بازبینی و دیدنِ سینمای ایران فراخواند. او اولین نبود. ابراهیم گلستان و سهراب شهید ثالث و دیگرانی نیز بودند که پیشرو اند. لاجرم اما سینما و فرهنگِ ایران سالیانِ سال هم نشینِ نامِ او بود. نامی که به قدر همت او در سرزمین خودش قدردانی نشد. توهین و تشر و حسادت در مملکتِ گل و بلبل حکایتی تازه نیست. نوشدارو پس از مرگِ سهراب هم حکایتی تازه نیست. آن هم چنین مرگی. چنینِ مرگ پوچی. کیارستمی همیشه به سوالاتِ خبرنگاران با رندی خاص خودش پاسخ می داد. او سینماگر شدنش را یک اتفاق می دانست. مرگِ او اما اتفاقی تر بود. ناگاه تر. متاسفیم و به قول بهرام بیضایی "متاسفیم که همیشه با متاسفیم حرف هامان را شروع می کنیم" که چنین استوانه ای را با چنین ندانم کاری از دست دادیم. حالا دیگر کمتر کسی در عالم سینما هست که سوگوار او نباشد. همچنان که کمتر کسی در سینما هست که به نوعی از طریق فیلم ها، عکس ها، شعرها، نقاشی ها، گفتگوها، کارگاه ها و مراوده ی های رو در رو تحت تاثیرِ غریبِ آشنایِ او نباشد. همنچنان اما نام او عباس کیارستمی ست. سینماگر بزرگ. بی هیچ پیشوند و پسوندی. ازجمله مرحوم و فلان و بهمان. عباس کیارستمی.

 عباس کیارستمی عباس کیارستمی عباس کیارستمی

۰ نظر ۲۸ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۹
شایان تدین