پا به کلمه

؟

کلمه ها تنانگیِ تجربه اند.

شایان تدین
صادره از بندرلنگه

shtkian@gmail.com

بیهودگی همچنان بیهوده بود و بی میلی همچنان بی میل، اما یک نیرویِ حیاتیِ مبرمِ جنون آسا بر من مسلط شد. هنوز نمرده بودم.
"اینگمار برگمان"

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخوانی» ثبت شده است

 نویسنده ی قصه ی قایقِ بی حفاظِ استفن کرین، که قایقِ بی شراع و تن شکسته شان به تقدیرِ موج ها گرفتار آمده بود، ناگهان شعری را مزه مزه به یاد می آوَرَد. شعری را که از یاد برده بود که از یاد برده است. پاورچین، در یاد نویسنده چون گلی از اعماق می شکفد تا شورِ دلِ او را ضرب دهد. شعر، حکایتِ سربازی بود مرده، دور از شهر و دیار و آرزوی جانی پیش از مرگِ مقدرش برای دوباره دیدنِ گوشه ای از خاکِ میهنش. نویسنده  پیش تر به پشیزی هم نگرفته بود. اکنون این مرگ، این حادثه، چون چیزی زنده، انسانی، سوی او آمده بود.

 در یک تشبیه کتاب به قبرستان می ماندَ و کتاب خواندن به احضارِ ارواح. هر سطر و گاهی هر کلمه در تجدیدِ احضار معنایی و موقعیتی دیگر دارند از آنچه پیش تر بوده اند یا نبوده اند اصلا. این هم نظری است که ما در هر خواندنی نه نویسنده را که خودمان را می خوانیم. نویسنده اگر ترجمانِ حادثه ای است ما نیز از حادثاتی انبوهیم و ترجمانِ خودیم. بنابر این هر بازخوانی قدری دارد و قدری بیش تر. چرا که تجربه امری محدود است و آگاهی و حواس هر لحظه در حالِ افزایش اند و همین می تواند در هر خوانشی گهری تازه برایمان صیقل بیندازد. پیش آمده مشغول خواندنی بوده ایم که به چیزی نگرفته ایم یا اصلا در مخیله مان نگنجیده و بر آن دست نیافته ایم. کاستی از ماست و نه از متن. ما باید به خود می افزودیم و از آنچه خوانده ایم، کم دیده ایم! همیشه کتاب هایی را طلبیده ام که بطلبند مرا. گاهی کتاب هایی خوانده ام که احساس چیرگی داشتم برشان و خوشم هم آمده اما در همان حد محدود وَ یا اینکه به توهمی از چیرگی دچار بوده ام ورنه همیشه کتاب هایی را دوست داشته ام که دوباره بخوانمشان. نه که واقعا همه شان را باز خوانده ام اما میلِ دوباره خوانی را برانگیخته باشند. شگفتی و معمایی را حمل کنند که مشمولشان نبوده ام. محمولشان نبوده ام. بلکه زندگی را خواسته ناخواسته، با میل و بی میل به آن تویی بکشانم که در عمقِ عمیقتری بشود خیره نگریست.

 مثال ها یکی دوتا نیستند. در شعر و قصه و فکر و مکالمه و خطابه محدود نمی شوند. مورسویِ بیگانه را تنها در بی تفاوتی و مسخرگی و لودگی اش خوانده بودم در اوایلِ دبیرستان. فروغ را فقط در شهوت و جسارت و مظلومیت دیده بودم. افسانه ی نیما را پاره پاره می خواندم و از شازده احتجابِ گلشیری تنها یک قابِ قاجاری می دیدم. هیچکدام از این ها ناقابل یا نادرست نیستند اما هر بازخوانی به پتکی مانده است که بر فرقِ سرم کوبیده ام. این ارواح کجا بودند؟ این قبورِ ممتحن یا مشعوف سر از کدام پاره سنگ برآورده اند؟ من چه خوانده ام؟ چه نخوانده ام! چرا که ترجمانِ حادثه ای که لازم نبوده ام و حادثه ای را که باید ندیده ام. فهمِ این قضیه هم به کار نوشتن می آید و هم به کارِ خواندن؛ اگر صادق باشم یا اقل کم در صداقت ورزی با خود و عالم بکوشم.

 

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۴۳
شایان تدین

 کامو:.. ما به جهانی تعلق داریم که نمی پاید. و هر آنچه نمی پاید _ و فقط آنچه نمی پاید _ از آنِ ماست. پس مسئله، مسئله ی پس گرفتن عشق از ابدیت یا دست کم از کسانی است که در تصویر مبدل ابدیت عرضه اش می کنند...

                        یادداشت ها: جلد دوم، دفتر چهارم، ترجمه ی خشایار دیهیمی  

 

   

                      

۱ نظر ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۳
شایان تدین

 وان گوگ: اما مساله عشق، گمان نمی کنم دانسته باشی که عشق هم الفبایی دارد، شاید این گفته را حمل بر ادعا و گزافگویی نمایی؟ به عقیده ام عشق، بیش از همه، موقعی احساس می شود که شخص بر بالین بیماری بنشیند، در حالی که دیناری در جیب نداشته باشد، البته این عشق مانند گل بهار نیست که پنج روز و شش باشد. این یک نوع غم و افسردگی همیشگی است که هر آن نکات تازه ای به شخص می آموزد. نمی دانم تو به ارزش و اهمیت این دقایق غم انگیز واقفی یا نه. می خواهم عشق و رنج عشق را در شرایط و اوضاع و احوال خانه و زندگی خانوادگی بیازمایم و احساس دردهایش را در قالب نقاشی بریزم. وقتی به آمستردام بازگشتم، حس کردم که عشق من، عشق پاک و بی آلایشم عملا کشته شده، در این مورد است که زندگی پس از مرگ مصداق پیدا می کند. از نو زنده می شوم.

 نامه های وان گوگ؛ جلد اول؛ ترجمه رضا فروزی؛ چاپ دوم،1349؛ انتشارات مرواید و خانه کتاب

 

                                                                                                       

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۷
شایان تدین